شهر من نباید روزی تمام شود ...
چیزی که در آغاز ، پایان را ناقص احساس می کردم !
مگر می شود تصویر احساس را کشید یا حتی دلتنگی را ؟!
آرامش برای من ... صدای دست هایتان و چشمهای گرمتان است.
فهرست آنقدر به من نزدیکی از زندگی نزدیک تر...
میخواهم فهرست را در
... دیدن ادامه ››
فیریزر بگذارم یا در جیبم مچاله اش کنم...
چقدر روزها گذراندیم . . . چقدر شب ها را به فکر روزها سخت گذراندیم . . .
شهر من ... فهرست... نباید روزی تمام شود. جدایی از آن یک اشک گرم است.
( قسمتی از دیالوگ کار : عمو جون اینجا با زحمتش نمی ارزه.
اونا مارو یادشون میره... یادشون میره که ما یکسال تموم، شبانه روز، چه زجری کشیدیم، چه رنجی بردیم... عمو اونا مارو فراموش میکنن . . . )
این شعر از هوانس گرگوریان برای روزی این نباید اتفاق بیفتد . . . :
وقتی شهری که در آن زاده شده ای ، دیگر نیست اما
تو به زندگی ادامه می دهی.
وقتی شهری در کار نیست اما، تو هنوز هم آن را بیاد می آوری.
گمان می کنید خوابیدن آسان است وقتی گوش هایت پر است از جیغ و ؛ چشمهایت پر است از اشک...
وقتی تصویر شاد را دیگر تنها در خواب می توان دید ، گمان می کنید بیدار شدن آسان است؟
مهسا باقری - 23 خرداد 94