"ولی من می گم بابام رفته یه مغازه با حوصله شوکلاتای خوبو دونه دونه خریده" یا یه همچین چیزی
بعد از پایان نمایش دوست نداشتم از ساختمون برم بیرون، می خواستم دوباره تو خونه گشت بزنم و نمایشو مرور کنم، این دفه می خواستم خودمو ببینم جای سارا و سهیل، آخه خیلی از حرفاشون دغدغه های بچگیا و نوجوونیای من بود، انگار گوشه هایی از زندگی منو داشتن روایت می کردن، و چقد قشنگ تعریف می کردن، سهیلی که بزرگ شدنشو احساس می کردی و سارایی که دغدغه های دخترونشو به چشم می دیدی. مادری که نبود ولی بود و پدری که بود ولی نبود.
خطر لو رفتن ----------
دوست داشتم در آخر بعد از ماجراهایی که بر سهیل گذشت و تنها شدنش؛ می رفتیم تو حیاط و با هم سیگار می کشیدیم، بجای اون سیگاری که مامانش مچشو
... دیدن ادامه ››
گرفت.
----------- خطر لو رفتن تموم شد
بچه های پلاک 86 از 50 دقیقه قشنگی که برام رقم زدید ممنونم
دوستایی که مثل من قبلا تئاتر محیطی رو تجربه نکردن بهتون پیشنهاد می کنم در طول نمایش نگران نباشید که الان باید کجا برید و کجا وایسید، راحت باشید و صحنه رو از خودتون بدونید، بازیگرا اینقد حرفه ای هستن که بتونن با توجه به موقعیت شما کارشون رو ادامه بدن