زمان که گذشت،
نمره عینک مادربزرگ بیشتر شد
و دار نصفه و نیمه قالی،کنار اتاق به خوابی ابدی فرو رفت
رادیو به گنجه تبعید شد
و درخت پیر حیاط که از اتفاق،سیب هم نداشت،خشکید و تکید
چه خاطره هایی،که در این خانه مبحوس بود
مادربزرگ که رفت،
خاطره ها را به دست باد سپردند
پاییز در من بود
پاییز رفت،
پاییز دیگر برنگشت...