به گمانم تیاتر این مملکت را گاد فادر ها (!) می چرخانند .. از آدمهای بالا گرفته برای سانسور و مجوز و فلان تا همین عوامل برگزاری سالن باران ... بله .. همین دوستان سیگار کش خیلی باحال که مرا یاد مامورهای پرچم و آفتابه و شیر آبخوری در دوران خدمت مقدس می اندازند و به اشاره ی انگشتی تماشاچیان مادر مرده و کمی دیر رسیده ، بله و فقط کمی دیر رسیده به سالن را محروم از دیدن کار مینمایند ، گویی که چقدرررر اشتیاق و ذوق مرگی برای انجام این رسالت داشته اند .. آن هم به انتخاب خود که حکم چه کسی را مرگ و اعدام و حکم چه کسی را دعوت به دیدن از مراسم گردن زنی کنند ... و چه دلیل بی اندازه جالبی شنیدیم از جنابان دربان ها که نوید خان محمد زاده ، که فقط برای دیدن او از آن سر شهر کوبیدیم و گرفتار جرثقیل دور میدان فلسطین شدیم ، تمرکزش را ازدست خواهد داد با باز شدن درب و مارا بیچاره خواهد کرد ... هییییی... . بیچاره من ، بیچاره سالن تیاتر باران ، بیچاره نوید محمد زاده ی عزیز ، بیچاره ...