در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رسول پیکانی درباره نمایش کسی نیست همه داستانها را به یاد آورد: آمدیم نبودید رفتیم شامگاه دوشنبه بود. بوی جوجه و غذا و نان محلی ا
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 01:49:41
آمدیم نبودید رفتیم

شامگاه دوشنبه بود. بوی جوجه و غذا و نان محلی از غرفه های استانی در هوا پراکنده بود و رگ به رگ و نیمکت به نیمکت پارک هنرمندان را پر کرده بود. درختان منتظر پاییز مثل همیشه عشاق رنگ به رنگ پارک را زیر آغوش خود گرفته بودند که با نفس های پر حرارتشان همدیگر را با دست هایشان می بوسیدند. بعد از تبلیغات آن چنانی که پشت ماشین در بزرگراه ها و جلوی تلویزیون با زیرنویس ها و روی میزهای کافه ها با گوش جان از این نمایش شنیده بودیم ، با چند تن از دوستان نه چندان آشنا به تئاتر تصمیمی نا به هنگامی گرفتیم که به تماشای این نمایش بنشینیم.

یک: وه که چقدر دلم هوای تماشای یک نمایش دلنشین و متعهد کرده بود. پس از این همه هیاهوی بسیار که پیچیده بود در آسمان تئاتر یخ زده ی ایران دیگر نه از نام چرمشیر و نه از نام حداد هراسی داشتم. راستش از دیدن نام و نشان برزو ارجمند کمی دل چرکین شدم چرا که هیچ گاه با او نتوانستم در هیچ اثری ارتباط برقرار کنم. اما دل بود که به دریا زد و وارد سالن شدم و خلق بسیار بود که طوفان صداهایشان تا هفت تیر می رفت. خدا می داند که خوشحال شدم. چقدر خوب که حتا با دو ردیفی که جلوی جایگاه تماشاچی ها مبله کرده بودند ، سالن لبریز از آدم ها بود.

دو: نمایش با صدایی آشنا شروع شد که ای کاش هیچ وقت آشنا نبود ... دیدن ادامه ›› ایشان. بگذریم که چرا! آقای پسیانی که خبر از یک آتش سوزی داد. و از آن پس ما شاهد سوختن آدم ها در انتهای بن بست ملک بودیم. و این آغازگر "تجربه گرایی ، خلاقیت بصری و ساختارشکنی" اشاره شده در بروشور بود.

سه: تجربه گرایی!: در مملکتی که قیمت عرف بلیت های نمایش هایش بین ده تا بیست هزار تومان ست ، چرا بیچاره تماشاچی بایستی سی هزار تومان برای چنین نمایشی بدهد ، حتما بخشی از تجربه گرایی این گروه است. بدان معنا که آیا با بالا بردن قیمت های بلیت هایمان می توانیم ، تئاتر را به صنعت تبدیل کنیم یا که خیر. بیاییم و دست در دست هم این مسئله را تجربه کنیم. اگر هم کسی چیزی گفت در نشستمان آمار و ارقام تئاتر انگلستان را رو می کنیم که قیمت متوسط بلیت در لندن شصت و هفت دلار ست. تماشاچیان محترم اگر هم اعتراضی و یا شکایتی دارند با تهیه بلیتی به نزدیکترین ایستگاه پلیس فرودگاه هیثرو لندن مراجعه کنند.

چهار: خلاقیت بصری!: روزبه بمانی زیر آواز و دکلمه زد که آن قدر صدای موسیقی زیاد بود ، ما او را نمی شنیدیم. پس می ماند آنچه که می بینیم و خلاقیت های بصری! ستاره پسیانی روی زمین خانه ای می کشید که روزگار کودکی همه ی ماها طرحش را داشتیم ، مربعی با مثلثی بالای سرش و سپس دست هایش را داخل رنگ می کرد و بر زمین می زد! و در جایی دیگر هی آرد را در هوا پخش می کرد و خمیری را به این سو و آن سو می انداخت. این پخش آرد در هوا ، بدجور در پیکره ی تئاتر مدرن ما نفوذ کرده است. البته که بی گمان بصر من توانایی درک این بصر را ندارد.

پنج:ساختارشکنی!: در این بخش هر چه بگویم کم ست به آیات قسم. آقای ارجمند گیتارش را بر داشت و با صدایی قناری گونه خواند:«زلفامون پریشونک تو دست باد.» به به! جای تک تک شما ها خالی! شب هنگامی ، دربندی ، آتشی و سیب زمینی کم داشت. اگر ساختار را گیتار و آتش و دربند در نظر بگیریم ، قطعا ساختار شکنی می شود گیتار و تماشاچیان و ایرانشهر. خداوند روح جناب دریدا را قرین رحمت کند.

همین را بگویم که احساس کردم ، تماشای این نمایش همچون «دشنه ای بود در گرده ام» و همان بهتر که این هیاهوها در تئاتر باشد تا درگیر حواشی اش باشیم تا متنش. زیرا که حواشی هم سرگرم کننده و هم درد آور ست اما متن فقط درد آور ست. زین پس به پارک هنرمندان که می رویم بایستی دل خوش باشیم به نان و دوغش ، آش و لواشکش ، عاشقان و درختانش. دیگر چه بگویم؟ ترجمان کدامین درد باشم؟ اکتفا کنم به شاه جمله ای که یکی از همان دوستان که نه حداد را می شناخت و نه چرمشیر ؛ پس از دیدن نمایش در سکوت دهشتناک خیابان ایرانشهر گفت:« باور می کنی ، من تا آخر نمایش منتظر بودم ، نمایش شروع بشه ؟!» این یعنی درد!
رسول جان از توصیفات زیباتون لذت بردم...
۲۹ شهریور ۱۳۹۳
خانم قنبری پس لطف کنید و به برگه ی دل سگ مراجعه کنید و نقدی بنگارید. مشتاقم که نقدتان را آن جا بخوانم. آن گاه درباره اش به گفتگو می نشینیم.


فروزین تقوی نژاد عزیز ، نمی دانم خوشحال باشم و یا که ناراحت. دو دلم.
۲۷ مهر ۱۳۹۳
ببخشید ولی من هنوز هم این را دوست ندارم
۲۸ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید