یه لحظه از جلوش رد شدم
از اون خیابونا بود
از اون تازه سازها
اون سمت شهر که داره رشد میکنه
با اون ساختمونهای نصفه نیمه
که آفتاب روشون پهن شده
و اسکلتهای فلزی
و ستونهای بتنی
طوری توی هم پیچیدند
که انگار پشت همه این ساختمونها دریاست
و بابا دستمو گرفته
روی یکی از طبقات
وایساده
... دیدن ادامه ››
بودیم
از سطح شیبداری که هنوز پله نشده بود
بالا رفته بودیم
داشت با معمار حرف میزد
بابایی که هنوز جوون بود
و آفتاب روی صورتش پهن شده بود
و پشت همه ساختمونها دریا بود
فقط یه لحظه از جلوش رد شدم