این یادداشت برداشتی شخصی بوده و با اسپویل همراه است.
در ابتدا از منظر اجتماعی، سیستمی و حکومتی جوامع مختلف، با این نمایش ارتباط گرفتم، تلمیح زیبای “اصطبل اوگیاس”را دیدم که چطور کودکان خلاق و جسور، خود ”گودو “ی خود می شوند و “هرکولس وار” این اصطبل مملو از مفاسد و الودگی را با سیلی از مسئولیت پذیری و غلبه بر انتظار و انفعال می شویند و پاک می کنند .
سپس المان های متعدد خود نمایی می کنند ، لباس شخصیت “شادی” که یاداور اسیران محکوم به کار اجباری است،شخصیتی که بین خوب و بد و زشت و زیبا بالا و پایین می شود، گویی که مقیمان این ماتمکده به غلط نام او را «شادی» نهاده اند و یا شاید او و حتا الهه ی شادی را دچارافیون بیمار ی کرده اند که بسان “کار اجباری” در هر تعطیلات خود را مجبور به رفتن به سفری تکراری، از جاده ای تکراری و انجام کارهایی هزار بار مبتذل تر و تکراری تر می کنند تا به اصطلاح “شاد” باشند،،،
آرین یاداور مردمی است که شب ها کابوس، خواب را بر انها حرام کرده و روزها شتابزده عمل می کنند، با دانشی اندک مدعی العلوم عالمند و اصطلاحا عقل انها در چشمان انهاست. می بینیم که ارین درایت کافی در تصمیم گیری های روزانه ی خود ندارد و با وجودقلبی پر از مهر و عطوفت اما مدام در نزاع با شخصیت های داستان به سر می برد.
پدر ارین(افشین) را نمی بینیم، او ان بالاست ، عیاشی که با بوالهوسی و بی مسئولیتی شالوده یک خانواده را از هم می پاشد و پسری درمانده
... دیدن ادامه ››
(مهاجرافغان) را بدون انکه رفاهیاتی در شان او مهیا کرده باشد به خانواده ی قحطی زده ی خود که با “جیره بندی” دست به گریبانند، تحمیل می کند تا جایی که ارین (فرزندش) با مهاجر افغان بر سر حدود و حریم ها درگیر می شو ولی باز هم پدر ورود نمی کند و همه را به حال خود رها می کند.
نگارین در رویاهایش می بیند که شادمان می رقصد، اما در بیداری باری از مسئولیت را به یک دختر رقصنده داده اند، او مادر کودکیست که نیست و وظیفه ی رتق و فتق امور جامعه ی کوچک خود را بر عهده دارد. گویی هر کس درست در جاییست که نباید باشد و وظیفه ای را دارد که هیچ تبحری در انجام ان نداشته است.
و دینا، این گربه ی سیاه زبان بسته ی نحسی زده، که مادروار مراقب ساکنین این خوابگاه مه الود است، از بالینی به بالینی می رود و با زبان الکن خود، هذیان وار خبر از حادثه ای شوم می دهد،،،و به همین بسنده نمی کند در اقدامی عملی رخت خواب فرزندان را جمع و جور می کند و از انها طلب برخاست و هوشیاری دارد. دینا در اخر با ظاهری سراسر استیصال دست به دامان مخاطبین می شود و با نقدی سارکستیک، بطالت و نشئگی بزک شده در لباسی از تور را سخره می گیرد.
از نظر من این نمایشنامه نقبی ظریف و زیرکانه به تفکر “نیچه”در کتاب «چنین گفت زرتشت» نیز زده است، انجا که نیچه انسان ها را به سه نوع شیر، شتر و کودک دسته بندی می کند. انسان “شتر “گونه که بار سنگین مسئولیت ها را به دوش می کشدو تمامی انتظارات دیگران را براورده می کند تا جایی که زیر این بار خم می شود. “شیر” در برابر انتظارات جامعه می ایستد و نعره زنان مخالفت می کند، اما در نهایت او نیز منزوی شده دوچار پوچی می گردد. از منظر نیچه آن چه نجات بخش است یذیرش زندکَى و معصومیتِ کودکانه است. ما نیازمند سرخوشى حقیقی و طبیعی کودکانیم. کودکى در عرض جند لحظه هر نوع شکست و ناکامی را فراموش مى کند و دوباره و دوباره به بازى برمى کَردد؛ البته که همواره با قواعد خودش بازى مى کند. می بینیم که در پایان کودکان خالق جهانی فانتزی می شوند که بازی، موزیک، رقص، مادر(نگارین- پری دریایی) و پدر تا ابدیت جاریست…