احساسات عمومی وقت نوشته شدن از کنترل نویسنده خارج شد. حین کارگردانی گریخت و بازیگران بهدنبالش دویدند ... و تکرار این دویدنْ، توی اجرا شد نَه-دویدن.
دو صندلی و دو مرد و کفِ خیس زمین.
التهابی را بروز داد که قابل فهم نبود. بیحد شدنش بیحد میشد...
حالا که احساسات عمومی مدام تکرار میشود، مخاطب که نه! -چون مورد خطاب نیست آنکه نشسته روی صندلیهای سالن انتظامی- «آنکه حین تماشا، کاری انجام میدهد» را به تجسس شکافها از میان این تکرارها برانگیخت.
راست اینکه «اهمیت تکرار» در احساسات عمومی منجر به درگیری شد. تجربه مواجهه را از سر گذراند. مواجهه یعنی ملاقات با چیزی که از فُرمگرفتن تن میزند. یعنی فُرمِ «علت و معلول» مضمحل شده، در جای خالیاش تداعیهای پیاپی آشکار میشود. محدودیتهای بازنمایی را به رُخ میکشد و لاجرم تماشاکن را هدایت میکند به تشخیص سکتهها.
اینجا دیگر قصه مهم نیست، علت یا معلول، یا پَس و پیش کردن علت و معلول. فریب هر قصهای از قبل آشکار شده. پس هر ترفندی ناکار میشود. قصه نمیتواند اجرا را پُر کند. اجرا شکافِ خالیاش را اجرا میرود. دقیقا همینجا، همین لحظه کلّیتهای یکدست ومنظم بهم میریزد، قصه و هر معنای پیوستهاش دود
... دیدن ادامه ››
میشود و تماشاکن از تجسساش در افشای هولناکی شکافْ کِیف میکند و به هوا میرود...
رضا شاهبداغی
بعد از تجربه مواجهه با اولین اجرای احساسات عمومی
سهشنبه 18 آبان