در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Neda7 | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 02:36:23
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
الیزابت باید محکوم شود، چرا که کاردینال می‌گوید: «ادامۀ این دادگاه به نفع هیچ‌کس نیست»!
در مجارستان همیشه ادامۀ دادگاه‌هایی که به نفعِ «هیچ‌کسان» نیست، با حکم مرگ پایان می‌یابد! الیزابت اما حکم مرگش امضا نمی‌شود چراکه اگر خونِ سلطنتیِ جاری در رگ‌هایش، سوخته شود، مردم درمی‌یابند شاه را هم می‌توان محکوم کرد و سوزاند! (کاردینال). ‌‌‌‌‌‌‌‌
در مجارستان، حُکام همیشه بر «فراموشی مردم‌شان» مطمئن هستند، می‌دانند که هرچه پیش آید، این مردم فراموش می‌کنند! پس الیزابت را محکوم به ماندن در یکی از اتاق‌های قصرش می‌کنند، تا حصرش باعثِ پاک شدنِ نامش از ذهن فراموش‌کنندگان شود!
متاسفانه مجارستانِ حسام منظور، هیچ شباهتی به اوضاع کنونی این‌جا ندارد!!! در مجارستانِ حسام منظور، افراطی‌گریِ کسانی چون پدر آندریاس، چنان حکم‌رانی می‌کند که حتی ذهنِ تحلیل‌گر و قلبِ رئوفِ پدر سیلواسی هم نمی‌تواند به نفعِ منافع مجارستان کاری از پیش برد و آن را از طوفان پیش رو نجات دهد!!! در مجارستانِ حسام منظور، حکام، خود قانون وضع می‌کنند و خود به قول حافظ «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند»! (کاردینالِ سیگاریِ کلیسا).
برقراری ارتباط با مجارستانِ حسام منظور برای مخاطب ایرانی بسیار دشوار است! زیرا این مخاطب تا به حال نه چنین دیده و نه خواهد دید!
چنین نمایشی، برای مخاطبانی که تاریخ را از بَر هستند، جز خستگیِ صندلی‌های تنگِ پردیس شهرزاد چیزی ندارد!!! کاش حسام منظور، الیزابت باتوری ... دیدن ادامه ›› را برای مجاری‌های تاریخ نخوانده اجرا می‌کرد!
با دیدن الیزابت باتوری، بیش از پیش، دلم به حالِ مجاری‌ها و مجارستانی که «همواره آبستن حوادث است» سوخت!!!
حیف!!!
پی‌نوشت: حسام منظور تو فقط بنویس، کارگردانی کن و بازیگری! اگر این‌جا نه، اما مجارستان به تو و امثال تو نیازمنده!
عجب بازیگرانی
بهرام برخورداری این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وقتی همه ی حواست رو بدی به علی عشقی و چیزایی که داره میخونه ، ناخودآگاه / یعنی واسه من اینجوری بود/ فراموش می‌کنی کجایی، کی کنارته، اصلا الان روزه یا شب!!! کلِ زندگیت میشه اون خونه‌ی روبه‌روت و اون دوتا آدم که دارند تمام تلاششون رو می‌کنند که این یه ذره زندگی رو زندگی کنند...از دانشگاه رونده، از دلبرشون مونده، از زندگیشونم بد جوری خورده بودند...من علی عشقی رو تا یه جایی دیدم ، از یه جایی به بعد علی عشقی روی صحنه نبود، سجاد افشاریانی بازیش نمیکرد...تمام اون یه گُله جا شده بود تمام من / شایدم تمامِ اونایی که روی صندلی‌هاشون از هم پاشیده بودند/ تمام منم شده بود علی عشقی...یه جاهایی ملت می‌خندیدن ولی من اصلا حالیم نبود چرا ، از بس که غمِ صداش و حرفاش و زخم‌هاش به جونم نشسته بود....من هنوز هم که هنوزه دارم به حرفاش فکر می‌کنم...به درداش /شایدم دردای مشترک بین علی عشقی و من/ ....
این وسط بودن یه سعید که همه جوره مونده پای رفیقش با اینکه خودش هم زخمی خیلی چیزاست، یه قوت قلبه..کاشکی می‌شد هممون یه سعید داشتیم..
افشاریان عزیزِ دل چی نوشتی تو آخه؟؟؟ چطوری این کلمه‌ها اومد توی ذهنت و تو هم نوشتی‌شون روی کاغذ؟؟؟ این عاشقانه‌ات اصلا با هرچی که بود و هست قابل مقایسه نیست...توروخدا بازم بنویس... نمیگم شبیه اینا..نه.. ولی بنویس ..من همون علی ام به عشقت عشقی..
هزار بار هم از هومن شاهی و سعید زارعی کارگردان تشکر کنم کمه...دمتون گرم...
کاشکی این تاتر مثل مدرسه و دانشگاه بود..هر روز میرفتی و مینشستی به دیدنش...
ممنون عزیز جاان
۳۰ شهریور ۱۳۹۶
آره ... کاشکی سر کلاس زنگ اول روز اول اینو درس می‌دادن ... با همین صدا ... با همین احساس ...
روز اول می‌گفتن بچه ... این صدا که تو گوشت می‌پیچه اسمش زنگه ... وقتی زنگ صداش پیچید تو گوشت اگه دیگه هیچی نشنیدی نترس ... طوری نیست ... یعنی همینطوریه ... اگه بوش پیچید تو دماغت و بعدش هیچ بویی رو نفهمیدی نترس ... صورتش و موهاشم همینطوریه ... اگه رفت و نبود و یادش پیچید تو مغزت ... طوری نیست ... نترس ... همینطوریه ... تو خیابونا اگه راه رفتی ... دیدی هوا کم کمک داره روشن میشه و تو همینطوری داری میری ... نترس ... طوری نیست ... قاعده‌ش همینه ... یعنی اصلش همینه که اگه یادت بره نمره ازت کم می‌شه ... نمره انضباط ... انضباط عاشقی ...
۳۱ شهریور ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید