داستان زن و شوهر مهاجر که از ایران به یک کشور آلمانی زبان احتمالا آلمان مهاجرت کرده اند و در یک خانه قدیمی و مستهلک اقامت دارند ، اقامت زن هنوز قطعی نشده و مرد سر کار میرود. در واقع زن یک مهاجر غیر قانونی محسوب میگردد. زن و مرد بازیگران اصلی هستند ولی در خانه دو نفر دیگر هم نقش دارند اول یک پیر زن آلمانی (دینو زمام حدده) که تا پایان نمایش صورتش دیده نمیشود. دوم یک نفر (علی حافظ پور) که در ابتدا نقش فعالی ندارد و کار فیلم برداری را به عهده دارد. زندگی زن و شوهر زندگی متعادلی هست تا اینکه یک روز زن اعلام میکند که از یک مرد نا امید و مشرف به خودکشی و مرگ پیامی دریافت کرده است و مابقی داستان. در حین نمایش پیرزن که به در انتظار شوهری هست که به جنگ رفته و کشته شده است وارد میشود و یک جعبه را با اصرار و سماجت برای چند روز در خانه آنها به امانت می گذارد ولی درخواست میکند که به هیچ وجه درب صندوق باز نشود، و بعد میرود. در ادامه نقش فیلمبردار به عنوان بخشی از بازی بیشتر نمایان میشود به طوری که حضور نامحسوسش در خانه اولین بار توسط زن احساس میشود ولی مرد باور نمیکند. او از یخچال شیر برمیدارد و میخورد و دستکشش را در آشپزخانه روی میز میگذارد و بعد برمیدارد. شوهر به ماموریت میرود و در برگشت برای همسر یک کله گوزن میاورد که میتوان سر را داخل آن برد و سرگوزن را مانند یک کلاه و سرپوش روی سر قرارداد. و داستان ادامه دارد . . .
در این نمایش در کنار هنرنمایی بسیار خوب بازیگران ، به خوبی از تکنولوژی و ویدئو در تئاتر استفاده شده است و کارگردان کاری خلاقانه ارائه داده است. حضور زن مسن آلمانی زبان در ابتدا قابل درک برای من نبود اما حضور فیلمبردار جلب توجه میکرد و به عنوان یکی از عناصر بازی قابل درک بود اما زمانیکه در انتهای نمایش شوهر و فیلمبردار با هم جابجا میشوند انگار حلقه مفقوده ای را رقم میزند. همینطور زمانیکه پیرزن آلمانی احساس میکند که درب جعبه توسط شوهر (فیلمبردار
... دیدن ادامه ››
سابق) باز شده است این گمان به یقین نزدیکتر میشود. در واقع زن و پیر زن مسن و از طرف دیگر فیلمبردار و شوهر به نوعی میتوان گفت که همزاد یکدیگر بوده اند.
شوهر در جایی میگوید که همانند دوربین فیلمبرداری که بیننده آنرا نمیبند ولی وجود دارد تا بازیگر را همانگونه که هست به تصویر میکشد.
شوهر و فیلمبردار همزاد همدیگر هستند و در پایان جابجا میشوند.
اما زن آلمانی چگونه همزاد همسر مهاجر است. او زنی هست بسیار تنها که با امید معلم آوازش مبنی بر خواننده بسیار خوبی شدن در آینده نامعلوم تلاش میکند. این زن ساکن قبلی این خانه بوده و عکسش بر روی دیوار نمادی از این حضور است. الان زن مهاجر در این خانه سکنی دارد. در هنگامی که پیر زن آلمانی در میزند و زن مهاجر در را باز میکند به نظر میرسد که با این پیر زن مسن آشنایی دارد که این آشنایی در ادامه کمرنگ میشود.
پیر زن آلمانی مدتها پیش همسرش برای نبردی جهانی به جنگ جهانی وارد میشود تا از خودش و کشورش دفاع کند ولی کشته میشود و امروز در خواب پیرزن به صورت گوزن در جنگل ظاهر میشود که من واقعا نمیدانم به چه چیز اشاره میکند و مایل هم نیستم توجیه و تفسیر به رای بکنم. اما پیر زن تنهاست همانطور که زن مهاجر تنهاست. پیرزن امیدوار است که به آرزویش برسد اما نمیداند کی ، زن مهاجر هم همینطور است. شاید گوزن برای زن آلمانی نقش یک حامی قوی در جنگل را دارد،نمیدانم، حرف بی ربط زدم. اما دلیل من برای همزاد بودن ها در این نمایش همان نشانه سر گوزن هست که هم پیر زن مدعی هست و هم مرد به عنوان یک سوغاتی از شمال برای همسرش میاورد. و در یک جای داستان مشخص میشود آن رمزی که در داخل جعبه ای که از همسر پیر زن باقی مانده است یک سر گوزن به همان شکل و شمایل سوغاتی هست.
در این نمایش داستان تنهایی انسانها با نماد مهاجرت های پر دردسر و گاها غیر قانونی نشان داده شده است اما به زعم من هدف این داستان مهاجرت و یا نقش شبکه های اجتماعی نیست و اگر هم هست خیلی کمرنگ هست ، واقعا اگر هدف اینها بود نمایش پر هزینه برای یک موضوع بسیار تکراری و کم اهمیت به خاطر همین تکرار میباشد. به نظر من موضوع تنهایی انسانها در ارتباط با یکدیگر هست و به همین جهت به نظر من این نمایش یک دید وسیعتر دارد. این تنهایی انسانها در جدای پیرزن آلمانی از شوهرش به خاطر شرکت در جنگ جهانی و کشته شدن او مشهود است و خاطره ای که برای زن تبدیل به رویای روزهای دوشنبه شده نیز حاکی از حس عمیق تنهایی میباشد که باید جبران شود و انگار این حس تنهایی موجب ناکاملی شده است. پیرزن میداند که آواز خوان خوبی میشود ، چون معلمش گفته اما نمیداند کی این اتفاق میفتد و در واقع نمیداند که چه زمانی از تنهایی در میاید و همسرش را میابد و این امید را زنده نگه میدارد. این امید به تکمیل شدن همیشه و همه جا مطرح بوده و هست ولی اینکه انسان واقعا ذات تنهایی دارد یا نه موضوع نمایش نیست بلکه درد این تنهایی موضوع نمایش است.
خلاقیت بسیار بالایی در این مرحله اتفاق میفتد که باید گفت برای نگارنده شاهکار این نمایش بود. بیش از چهار دقیقه سکوت و تاریکی و نمایش زمان در حال سپری شدن که دو کارکرد مهم داشت ، اول اینکه این سکوت و تاریکی میتواند فضای سرد و تاریک رابطه را نشان بدهد و دومین کارکرد که به نظر من خیلی پررنگتر بود این بود که به بیننده این فرصت مهم داده میشد و یا در واقع از ببینده خواسته میشد که در همان احساس و حال و هوای دریافت کرده کمی غرق شده و اندیشه را رها کند ، در این مرحله بازیگران و بینندگان همه عوامل اجرا بودند ، صحبت کردن مردم در این محدوده زمانی 4 دقیقه ، خندیدن و کف زدن و ابراز خستگی و بی معنایی کردن و برخی هم در اندیشه فرو رفتن همگی همان اتفاقهایی هست که در هر جامعه ای میفتد.
در انتها مشخص میشود آن شخص ناشناس که به زن مهاجر (همسر) پیام میدهد خود همسر است که یک صفحه جعلی درست کرده است داستان تغییر جهت میدهد ، اگرچه از اواسط نمایش این قابل حدس بود. اما داستان از جایی که متوجه میشویم زن از ابتدا میدانسته به یک اوجی میرسد و اینجاست که داستان پیدا شدن حلقه ازدواج گمشده ، معنی یافته و همه چیز تغییر میکند. جای همسر با فیلمبردار تغییر میکند و روابط واقعی تر میشود ، و به نظر میرسد که نویسنده به دنبال ارائه راه حلی در این مرحله بوده است که فقط در حد وجود این امکان برای نگارنده قابل درک بود.
نگارنده فقط به عنوان یک بییننده علاقه مند به حوزه نمایش، نظر خود را اعلام نموده است و اذعان دارد که نه صلاحیت نقد دارد و نه ادعایی از این بابت، و در کل این نمایش را کاری ارزنده و بسیار فاخر میداند که البته از چنین تیم حرفه ای نویسندگی، بازیگری و کارگردانی انتظاری غیر این نیست
با آرزوی موفقیت روز افزون و ارائه کارهای بیشتر و متعالی تر
مهدی علیزادگان
یازدهم بهمن ماه یک هزار سیصد و نود هشت