مم که سربازی ساده در دربار میر بوتان است عاشق زین، خواهر میر میشود. میر با تحریک بکو که دروازه دار کاخ میر و از نزدیکان اوست با ازدواج آندو مخالفت میکند که مم در حد و قواره خواهر میر نیست. مم سماجت میکند و با دستور میر ماهها در سیاهچالی اسیر میشود و همانجا میمیرد. زین در داغ مرگ مم روزها چنان میگرید تا که او نیز میمیرد و میر که از کرده خویش پشیمان است فرمان قتل بکو را صادر میکند.