«تجربهای از گروه تئاتر دِنومانت»
یادداشت کارگردان:
ارائه یک طرح اجرایی، جز با اعمال رویکردی آنالیتیک، و واکاوی جهان اندیشه خالق اثر و همینطور پرداخت به ظرفیتهای بالقوه متن اصلی، تقریبا ناممکن است. بدین جهت، نگارنده در تلاش است تا در این یادداشت، با چنین رویکردی، با محوریت قرار دادن مواجه اشخاص بازی با فضای داستانی آن و واکاوی نسبتی که ایشان با موقعیت موجود برقرار میکنند، به این مهم دست یابد.
بکت در نمایشنامه «خُلواره» بستری را فراهم میآورد تا بتوان به واسطه آن، قدری از رویکرد معمول فلسفی آن فاصله گرفت و با مواجهای متفاوت، زمینه را برای شکلگیری یک فرایند تجربی فراهم آورد. به طور کلی میتوان گفت، شخصیتِ جهان داستانی بکت، در مواجه با امر خطیر «بیهودگی»، چه در مقابله با آن، و یا تاب چنین وضعیتی، ناگزیر از بی معنایی مطلق، دستاویزی جز جهانِ «قصه» نخواهد داشت. حربه ای که میتوان در پی یأس فلسفی که شخصیت بدان دچار شده است، به کار رود. روی آوردن شخصیت به داستانگویی؛ داستانی که راوی خود از سرانجام آن آگاه نیست، و رویدادهای آن در خلال نمایشِ اصلی، ساخته، پرداخته و بازگو میشود.
در «خُلواره» اما معادله طوری دیگر است. شاید بدین جهت است که میتوان گفت با متفاوت ترین اثر بکت مواجه هستیم، یا به زعم نگارنده، «غیر بکتیترین» اثر بکت. این بار دیگر تنها رویکردی فلسفی، محل بحث نیست. در یک مواجه بی سابقه، خوانش آنالیتیکِ نمایشنامه بکت، سویهای میان رشتهای به خود میگیرد و شاهد در هم آمیزی رویکرد معمول فلسفی آثار بکت، با امری روانکاوانه هستیم.
داستان گویی شخصیت اصلی نمایش، از این رو صورتی متفاوت به خود میگیرد، که این فرایند داستانگویی از سوی شخصیت، به طور متناوب، در تقابل با فروپاشی روانی وی قرار می گیرد. این بار دیگر حربه قصه گویی نه از پی یک «یأس فلسفی» بلکه متاثر از یک رهیافت در مسیر نجات و رهایی سوژه از بند نیهیلیسمی ویرانگر میباشد، تا به واسطه آن، یک بار و برای همیشه، از چرخه معدوم تکرار بگریزد.