روزهای تعطیل گالری: شنبهها
افتتاحیه: جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰ ساعت ۱۶ الی ۲۰
آنچه به عنوان تاریخ می شناسیم، مجموعه اسنادی است که هر کدام به "وقوع" رخدادی اشاره دارند. رخدادهایی که "وقوع" یا " عدم وقوع" هر کدام تأثیری مستقیم بر شکل امروزین جوامع داشته و یا می توانسته داشته باشد. رخدادهایی که در موقعیت خود یا روزمره و"عادی" بودهاند و یا مهم و "تاریخی".
"وقوع" یا "عدم وقوع" یکی از این رخداد ها چه تغییری می توانسته در جامعه ی دیروز و یا امروز ما ایجاد کند و چه چیز هر کدام از این دو احتمال را به عرصه واقعیت کشیده است؟...
هژمونی همان که غالب رخدادها را رقم می زند و ما لاجرم پذیرای آن می شویم.
رسانه ابزار تاریخ است، ابزار فرادست است و سندیت آنچه رسانه منتقل می کند در گرو صداقت اطلاعاتی است که در خود به عنوان بخشی از تاریخ محفوظ داشته. اسناد تاریخی (از قبیل سند نوشته، عکس، ویدئو و صدای ضبط شده) تا چه اندازه "حقیقت را ثبت و حفظ کردهاند و میکنند؟
چقدر میتوان به ماهیت یک نوشته ی تاریخی، یک عکس یا زاویه دید عکاس آن، یک ویدئو و زاویه دید تصویر بردار یا نگرش تدوین گر آن و یا یک صدای ضبط شده و شرایط حاکم بر فضای ضبط شدن آن اعتماد کرد؟
ما انتخاب می کنیم. انتخاب در اصل خود، پذیرفتن چیزی و همزمان رد کرد غیر از آن چیز است. تمام آن اطلاعاتی که ما به عنوان "واقعیت" پذیرفته ایم، نتیجه ی بی شمار انتخابی است که در مواجهه با اسناد مختلف تاریخی به آنها دست زدهایم.
مواجهه با آنچه فرادستی با ما انجام می دهد/ مواجهه با سیر رفتار هژمون/ مواجهه با "تردید"، "قیاس" و نهایتا "تعلیق".
آن چه اتفاق میافتد، پیامدش اتفاق بعدی را رقم میزند. روایتی که ممکن است دگرگون باشد. نه از باب تحریف تاریخ، نه از باب رسانه، بلکه از باب اتفاق...
آن چه رخ داده، آنچه می توانست رخ ندهد، آن چه موجب رخ دادن اتفاق بعدی میشود. و آن که تصمیم به وقوع یا عدم وقوع آن اتفاق گرفته... ساز و کاری که تا عمق اساسیترین روابط انسانی رخنه کرده و گویی وقوع یا عدم وقوع "آن چه هستیم" (یا شاید حتی خود آن چه هستیم) را رقم می زند و سایه ای ناپیدا و همیشگی بر تمام این ماجرا گسترده است، گویی که هر ارتباطی تنها در این سایه سار ممکن خواهد بود.
سوال اصلی این است : آیا جامعه هیچ به احتمال وقوع آن چه "میتوانیم باشیم" می اندیشد؟
الهه آتش نژاد / مجموعه علی البدل
بسان خون قرمزی که قرن هاست فرو می رود در زمین زمینمان دیگر رنگ آب و خاک نیست زمینمان اکنون همچون پیراهن سفید دختربچه ای صورتی است. با لبخندی خشکیده بر لب و چشمانی زل زده...