تست عشق-نوشته امید بحرینی
چند ماهی می شد که به سوالات تستی هوش علاقمند شده بودم. این نوع سوالات به سطح کلاسی که درس میخواندم نمی خورد، کلاس چهارم ابتدایی بودم،زمان جنگ بود و قحطی از هر نوع آن که در آن هنگام در دسترس همگان بود،و البته صفا و صمیمیتی که بین مردم بود آن زندگی را بی نهایت با صفا کرده بود،همیشه در این چند ماه ، برایم عادت شده بود که بعد از رسیدن از مدرسه به خانه ،هرچه زودتر کارهای مدرسه،درس و مشق را انجام بدهم و آن حس غریب که به سویم می آمد را هرچه زودتر ارضا کنم.به خانه حسن بروم.من و حسن همکلاسی بودیم،حسن درسش خوب بود،درس من هم خوب بود. ولی همین عجله و زود تمام کردن کارها، که هنوز هم در من هست. یک ریشه بی دقتی ایجاد کرده بود،وقتی خانه حسن می رسیدم،بیشتر نه برای دیدن حسن بود،فقط برای دیدن خواهرش بود،البته آن هم، نه برای خواهرش،بلکه کتاب تست هوش خواهرش بود،آنموقع داشت آماده می شد برای کنکور،و یکی از کتابهایش این تست هوش بود،که بد جور واله و شیدایم کرده بود،اول ها که خودش کتاب رو می آورد، ولی دیگه رفته بودم تو جلد پررویی، من و حسن از سر طاقچه کتابش را بر می داشتیم،و چنان بحثی می کردیم که کدام جواب درست است،وقتی که پام به خونه اشان باز شده بود،از حسن شنیده بودم که طاهره،خواهرش،یکی از شاگرد زرنگ های مدرسه است،حتما امسال کنکور قبول می شود،مدتی بود، همزمان با من ،یک نفر دیگر هم مهمان خانه حسن شده بود،البته نه برای تست هوش و کتابهای طاهره،سنش از طاهره هم بیشتر بود،حسن میگفت:
-از مشتری های بابامه،میاد خرمای نخل های بابام رو میخره،
ماشین خوبی سوار بود،البته برایآن وقت ها، که یک تویوتای هایلوکس قرمز چه بود.حسن میگفت:
-
... دیدن ادامه ››
غلام زن بچه داره،البته یه شهر دیگه هسن،
غلام اول ها که امده بود.در همان دروازه ورودی خانه حسن ،کارهایش را انجام می داد،ولی کم کم تا باغچه خانه که دقیقا وسط حیاط، یک باغچه چهارگوش بود،راه پیدا کرده بود،و من کتاب تست هوش به دست ،تمام حرکاتش را چهار گزینه ای می کردم،غلام همیشه، طاهره را زیر نظر داشت. از لای کتاب تست او را میدیدم. شده بود جواب سوال های کتاب،و طاهره جواب چهارگزینه ای،بعضی وقت ها ،حسن هدیه ای که غلام برایش آورده بود را به ما نشان می داد.که بیشتر،دفتر،مداد و یک بار برایش یه جامدادی خوشگل آورده بود،و سرکلاس کلی باهاش پز می داد ،غلام کم کم آمده بود روی طارمه خانه. بساط چای و میوه و صد البته قلیان به راه بود،که همه آنها را طاهره آماده کرده بود،پدر حسن هم کم کم به این بساط پیوسته بود به عشق و عاشقی این د ونفر پی برده بود. روی زیلوی گوشه طارمه با غلام قلیان رد و بدل کردند.
شاید پدر حسن هم، ماشین غلام،یا خوش حسابی او، یا هر چیز دیگر را کرده بود،که حالا غلام به متکای خانه اش لم داده بود.آمد و رفت من و غلام ادامه داشت،چند روز به خا نه حسن نرفتم ، در عالم بچگی به غلام و طاهره فکر میکردم،به اینکه طاهره جلوی ماشین تویوتای قرمز رنگ غلام نشسته و خنده کنان از جلو چشمانم می روند،و غلام برگ های کتاب تست هوش را بیرون پرتاب میکند، و برگ ها در هوا پرواز می کنند.غلام،تست هوش راخوب زده بود.نزدیکی های عصر بود. رفتم خانه حسن،در نیمه باز بود،داخل شدم.حسن،پدرش،مادرش،و البته برادر و خواهر کوچکتر حسن لباس پلوخوری تنشان بود.گفتم:
- حسن جایی می رین؟...
حسن گفت :
-عروسی غلام و طاهره س...داریم میریم...
من بهت زده آنها را نگاه می کردم.یک مرتبه حسن به اتاق رفت و زود برگشت.کتاب تست هوش دستش بود،کتاب رو جلویم گرفت.گفت:
-طاهره داده...گفت دیگه بدردش نمیخوره...گفت بدمش به تو...
کتاب را گرفتم و لای کتاب را باز کردم. تست هوش خیلی پیچیده ای بود و من غرق در حل تست عشق طاهره و غلام...
هنوز که هنوز است. بعد از چندین سال، نتوانسته ام جواب این تست هوش را بزنم