همین چند روز پیش، برحسب اتفاقی کاملا تصادفی، بههنگام عبور از خیابان رازی درست در تقاطع خیابان نوفللوشاتو با تابلو بزرگی نبش خیابان مواجه شدم که نوشته سرخ فانتزی روی آن واژهی آلزایمر را ثبت کرده بود.
تردیدی ندارم چنانچه عزیزم طی سالیان پیش سختترین دوران زندگی خویش و خانواده را به ضربِ پیشرفتهی دمانس رقم نزده بود، هرگز نقش سرخ بر دیوار، مجابم نمیکرد به جستجوی جای پارک ماشین و پی تابلو به عمارت نوفللوشاتو شوم.
چنانچه یافتم؛ از قرار فردی نمایشی با این عنوان روی صحنه برده و با تمام انقباض حداکثری سراسر وجودم در قامت یک پزشک، تاختم که پس از رویت اثر هزاران بار بر صحنهبرندگان را درنوردم و برنوردم، اما چنان روایتی شیرین و تلخ، سپید و سیاه و سخت و نرم بر پایهی تمام فکتهای علمی پزشکی به قاعده و بر ضوابطِ حاکم بر هنر دراماتیک تمام غشاء نورونهای مغزم را در نوردید که تو گویی نگارنده و صحنهگرداننده پزشکیست عالم بر اعصاب و روان.
آنچه در ادامه میآید، گفتمان پزشکی است که از نزدیک با دمانس یا سندروم خورندگی عقل زیست کرده؛
نمایش «آلزایمر» جدای از هر مباحث دراماتیک دیگری در فضایی شیرین اما سیاه، میتواند ما را به درکِ بهتر از انسانهای مبتلا به آلزایمر نزدیک کند.
اما این بازپرداخت، عینیتی معمول به همراه ندارد، بلکه در این اثر سعی شده به شیوه، زبان، رفتار و کنشهای توده جامعه روایتگر این پدیدهی غمانگیز باشد. استفاده از کلیدواژه غمانگیز آگاهانه و به صداقت بار حقوقی و معنایی مشخص آن به کار بسته شده است.
نخست مختصری در باب آنچه آلزایمر و دمانس ناماش میدهبم، سخن به میان آوریم؛
انطباق دراماتیک سوژه و اثر
بیماری دمانس یا بیماری فراموشی که به اختصار آلزایمر خوانده میشود، یک نوع اختلال عملکرد مغزی است که به تدریج تواناییهای ذهنی بیمار تحلیل میرود. بارزترین نوع از انواع مختلف زوال عقل اختلال حافظه است. اختلال حافظه معمولا به تدریج ایجاد شده و پیشرفت میکند. در ابتدا اختلال حافظه به وقایع و آموختههای اخیر محدود میشود ولی به تدریج خاطرات قدیمی هم آسیب میبینند:
بیمار، پاسخ سوالی را که چند لحظه قبل پرسیدهاست فراموش میکند و مجددا همان سؤال را میپرسد.
بیمار وسایلش را گم میکند و نمیداند کجا گذاشتهاست.
در خرید و پرداخت پول دچار مشکل میشود و نمیتواند حساب داراییش را نگه دارد.
به تدریج در شناخت دوستان و آشنایان و نام بردن اسامی آنها نیز مشکل ایجاد میشود.(درست مواردی که در این نمایش بسیار زیرکانه بدان پرداخت شده است)
کمکم مشکل مسیریابی پیدا شده و اگر تنها از منزل بیرون برود ممکن است گم شود. در موارد شدیدتر حتی در تشخیص اتاق خواب، آشپزخانه، دستشویی و حمام در منزل خودش هم مشکل پیدا میکند.
بروز اختلال در حافظه و روند تفکر سبب آسیب عملکردهای اجتماعی و شخصی بیمار شده و در نتیجه ممکن است سبب افسردگی، عصبانیت و پرخاشگری بیمار شود.
زوال عقل
یکی از مشکلات زوال عقل بروز توهم و هذیان است. گاهی اوقات بیمار افرادی را مثلاً والدین فوت شده یا اقوام را که نیستند و حضور ندارند میبینند. در موارد شدید، بیمار برای انجام کارهای اولیه شخصی نیاز به کمک پیدا میکند و ممکن است توانایی کنترل ادرار و مدفوع را هم از دست دهد.این نکته نیز چون دیگر موارد برشمرده شده، باز هم از جمله عناوینیست که کاملا بر پایه اطلاعات به دست آمده و درست مبتنی بر علم پزشکی در نمایش مستتر است و البته آنچنان در اثر درونریزی شده که از نهاد اثر فوران میکند.جدای اتفاق دراماتیکی که در متن اثر که بشکلی نهان درونریزی شده و کاملا منطبق بر آن چیزیست که تاکنون از دمانس بدان رسیدهایم.
بیمار دچار زوال عقل ممکن است در تکلم و یافتن کلمات مناسب مشکل پیدا کند و در نتیجه کم حرف و گوشه گیر شود. بازیگر نقش پدر که دچار این اختلال مغزیست، آنگونه درست و دقیق این نشانه را به اجرا درآورده که به قطع پژوهشی سترگ در این باب داشته، از طرفی ایزولگی او و تنها ارتباط او با پرستارش، اختلال تکلم و دیگر مواردی که نشانههای اصلی بیماریست در این نمایش آنچنان شگفتانگیز دراماتیزه شده و با شوخ طبعی خاصی در زیرساخت متن جریان دارد که در قامت یک پزشک و دستکم در علم پزشکی؛ آنچنان عجیب است که گویی سایکولوژیستی، که در هنرهای دراماتیک هم دانشگاهیست، ساختار و فرآیند آفرینش اثر را مهندسی کرده، چه هوا عجیب و چه میزان غریب؟؟؟؟
در موارد پیشرفتهتر بیمار آگاهیش را نسبت به بیماری از دست داده و نمیداند دچار ناتوانی در انجام برخی کارها است و ممکن است کارهای خطرساز انجام دهد. به تدریج ممکن است توانایی حرکتی بیمار هم دستخوش آسیب شده و مکرراً تعادلش را از دست داده زمین بخورد. نکته جالبتتر این که تمامی فکتهای شمرده شده در نهاد یک نمایش بگونهای نقش بسته است که چونان اجزاء پیکره یک کل !
آلزایمر رایجترین شکل زوال عقل است. علائم این بیماری با از دست دادن قدرت حفظ اطلاعات بخصوص حافظهٔ موقت در دوران پیری آغاز شده و به تدریج با از دست دادن قدرت تشخیص زمان، افسردگی، از دست دادن قدرت تکلم، گوشهگیری و سرانجام مرگ در اثر ناراحتیهای تنفسی به پایان میرسد.
مرگ پس از پنج تا ده سال از بروز علائم اتفاق میافتد؛ اما بیماری حدود بیست سال قبل از ظهور علائم آغاز شدهاست. این بیماری با از دست رفتن سیناپسهای نورونها در برخی مناطق مغز، نکروزه شدن سلولهای مغز در مناطق مختلف سیستم عصبی، ایجاد ساختارهای پروتئینی کروی شکلی به نام پلاکهای پیری (SP) در خارج نورونهای برخی مناطق مغز و ساختارهای پروتئینی رشتههای به نام NFT در جسم سلولی نورونها، مشخص میشود.
این بیماری علاجناپذیر را اولین بار روانپزشک آلمانی به نام “آلویز آلزایمر” در سال ۱۹۰۶ میلادی معرفی کرد. غالباً این بیماری در افراد بالای ۶۵سال بروز پیدا میکند؛ گرچه آلزایمر زودرس (با شیوع کمتر) ممکن است زودتر از این سن رخ دهد. در سال ۲۰۰۶ میلادی ۲۶٫۶ میلیون نفر در جهان به این بیماری مبتلا بودند و پیشبینی میشود که در سال ۲۰۵۰ میلادی از هر ۸۵ نفر یک مبتلا به آلزایمر وجود داشته باشد.
به شیرینی قند به تلخی ابوجهل
نمایش آلزایمر به نویسندگی و کارگردانی حامد رحیمینصر روایتگر زندگی پدری پیر و متمول است که به آلزایمر دچار شده؛ نوعی بیماری که در روانپزشکی به آن خردسودگی نیز میگویند. وراث او در جستجوی اسناد املاک و داراییهایش ناگزیر به پروفسوری روی میآورند که مدعیاست مبدع فناوریاست که برای لحظاتی حافظ بیمار را بازمیگرداند، و زیست بیمار از لحظه تولد تا حال چونان جهش رعد بر آسمان بهاری، نقش بر صحنه تئاتر شده و جالبتر اینکه در نهایت به آینده جهش میکند و با غافلگیری شگفتآورتر و غیرمنتظرهای به ماخره میرسد.
این نمایش با متن درست و دقیقی و البته روی مدار علوم پزشکی، و نقشآفرینی درخشان “محسن زرآبادیپور” در نقش فرد مبتلا به آلزایمر که تمامی مشخصهها و نشانههای فرد آلزایمری را به درستی پیاده کرده، آن را به اثری دیدنی علمی تبدیل کرده است.
در نهایت میتوانم بگویم دیدن “آلزایمر” تجربه تلخی است اما دیدنش را پیشنهاد میکنم؛ کمتر اثری یک پزشک را این چنین تحت تاثیر قرار میدهد.
نمایش “آلزایمر” یک بازنمایی تمام عیار تلخ و شیرینیست از واقعیت، واقعیت زندگی بسیاری از انسانها در حال و بسیاری دیگر در آینده!
نمایش “آلزایمر” روایتگر زندگی پدری است که مبتلا به آلزایمر شده است؛ البته که اثر فقط روایتگر نیست و به مرور نسلی و گسست آن پرداخته و برخلاف دیگر آثاری که تاکنون با محوریت آلزایمر دیدهایم در این نمایش ما از نگاه جامعهشناسانه و اجتماعی بر پایایی علم پزشکی به جهان پیرامون مواجه میشویم.
نویسنده اثر نشان داد که هوش خوب و درک عمیقی از روابط انسانی دارد؛ به عادت همیشگی تماشای فیلم یا تئاتر، بازیها و شخصیتها را باور میکنیم اما دیری نمیپاید که باورمان فرو میریزد.
نمایش در ماخره آنچنان غافلگیر کننده است که سخت انسان را به فکر فرو میبرد!
نمایش در فضایی رئالیته روایت میشود، به فانتزی لحظاتی پهلو میزند و به از کنار سورئالیسم؛ تمام میشود. استعاره و نمادهای مهم و جذابی هم دارد؛ شاید فشردگی، پینگپنگی بودن و سرعتی بودن دیالوگها در بیناشخاص بازی، حدیث جمعیت چندفرهنگی اجتماع ماست که هر کدام به میزان محدودی فضای تحرک پیدا میکنند و حرص هریک از برای کسب سهم بیشتری از این فضاست. اما پتکی که در تابلوی پایانی نمایش لحظات فرح پیشین را به اصطلاح کوچه،؛ “کوفتمان میکند”:
«تنهایی پدر در آن صحنههای شلوغ و پرازدحام که عمریزیسته و اما کنون تنهاست جهانی خالی در ذهن اوست آنچنان که حقیقت ماجرا واقعیت ذهن اوست، تنها املاکاش محل بحث فرزندانش است، چه سرنوشت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم، تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود.»
حامد رحیمینصر با خلق یک درام باشکوه، عمیق و درگیر کننده به خوبی ما را با یک بیمار آلزایمری همراه میکند؛ مثل او سردرگم میشویم، اطرافیانمان را به خاطر نمیآوریم، شب و روز را گم میکنیم و درست همانند او میترسیم، می خندیم، گریه میکنیم و حیرت میکنیم؛
همهی اینها پیش میرود و در نهایت در تنهایی یک پیرمرد مبتلا به آلزایمر غرق میشویم و دیگر هیچ چیز انقدر به وضوح تجربه تلخی از یک بیماری تصویر نمیکند، آنچنانکه آنِ تنهایی و فروپاشی؛ بغض پیرمرد در نمای لانگشات و خالی پشت به تماشاچی و جسم بیجان برادرش، بسیار تلخ!
انسانِ بیخاطره زوال را پیش میگیرد و به مرگ نزدیک میشود.
در عجبم چگونه از این غم و شادیِ لحظهای و آنی بر دقیقه، تماشاچی بسان چینی که سرد و گرم میشود؛ تّرّک نمیخورد.
منبع: سینما آفیس/