مستند دلبند که به عنوان یکی از آثار برگزیده سینمای مستند در پنجمین روز جشنواره سی و هفتم در پردیس سینمایی ملت برای اهالی رسانه و منتقدان به نمایش درآمد. داستان این فیلم روایتگر زندگی و تلاش پیرزنی به نام فیروزه خورشیدی است که در سن هشتاد سالگی در یکی از روستاهای کوهستانی در منطقه شمال کشور زندگی می کند و عشق و علاقه اش به کار و به ویژه گاوهایش برای او زندگی متفاوتی را رقم زده است.
بدون تردید دلبند را می بایست به عنوان یکی از درخشان ترین آثار سینمای مستند ایران در چند سال اخیر دانست مستندی که در آن زندگی و عشق جاریست و و نشانه های آن را در جای جای اثر در زندگی پیرزن هشتاد ساله ای که محوریت فیلم بر پایه زندگی او قرار گرفته شاهد هستیم. همواره این نکته را گفته و نوشته ایم که برای تربیت و پرورش مخاطب خوب و جدی برای سینما می بایست توجه ویژه ای را به سوی سینمای مستند و کوتاه داشته باشیم. مسئولان و سیاستگذاران و به ویژه دست اندرکاران حوزه اکران تا زمانی که سهمی از اکران را به صورت مستمر به اکران فیلم های کوتاه و مستند اختصاص ندهند موفق به دستیابی به این مهم نخواهیم شد. این مساله را از این جهت متذکر می شوم که بی اغراق مستند دلبند از بسیاری از آثار حاضر در بخش مسابقه سینمای ایران یا همان سودای سیمرغ جذاب تر و دیدنی تر بود و حیف است که عامه تماشاگران و مخاطبان سینما از تماشای چنین آثار ارزشمندی در اکران عمومی محروم بمانند.
آنگونه که از تصاویر موجود در این مستند بر می آید گروه سازنده اثر بازه زمانی بیش از یکسال را برای فیلمبرداری آن صرف کرده اند به تصویر کشیدن چهار فصل مختلف در زندگی فیروزه بیانگر این موضوع است که طالبی و همکارانش تلاش کرده اند تا برشی یکساله از زندگی یک پیرزن هشتاد ساله را ثبت و ضبط کنند. پیرزنی که گاودار و به شغل آبا و اجدادیش مشغول و حدودا ده سالی است که همسرش را از دست داده و با وجود دارا بودن 11 فرزند هیچ کمک حالی بجز خواهر زاده اش ندارد. او مطابق روش پدرانش و برای توجه بیشتر به گاوهایش مدتی از سال را در ییلاق که یک منطقه کوهستانی دور از دسترس است می گذراند و بقیه زمان را نیز در روستای محل زندگیش به عنوان قشلاق گذر عمر می کند. بیننده در این داستان با مفهوم جدیدی از تلاش، استقامت، امید و خودکفایی مواجه شده و حتی گاهی اوقات این مواجه شدن تا مرز شرمندگی نیز پیش می رود چرا که امور روزمره زندگی فیروزه به شکلی است که در برخی مواقع یک جوان حتی از انجامش ناتوان است.
انتخاب نام فیلم نیز بسیار هوشمندانه است. دلبستگی و وابستگی عاطفی و احساسی فیروزه به گاوهایش و به طبیعت محل زندگیش آنقدر زیاد است که گاوها و طبیعت همچون فرزندان دلبند او هستند . یکی از صحنه های به شدت تاثیر گذار این مستند انجاست که فیروزه برای جمع کرده چوب به جنگل می رود و در حالی که از میان درختان و شاخه های خشک افتاده بر روی زمین در حال جمع آوری چوب و هیزم است و در باره اهمیت جنگل سخن می گوید صدای اره برقی قاچاقچیانی را می شنویم که در حال غارت منابع ملی هستند. البته فیلم چنین صحنه هایی را کم ندارد که به عنوان مثال می توان به صحنه دیگری اشاره کنم که فیروزه با وجود برف سنگینی که در منطقه باریده همچنان عاشقانه و به سختی خود را به مزار همسرش می رساند و برفهای روی سنگ مزار را می روبد و پس از قرائت فاتحه ، انجا را ترک می کند. قابهای زیبا از چهار فصل سال در منطقه کوهستانی البرز که به گفته کارگردان مکانی در مرز بین مازندران و سمنان است از دیگر ویژگی های جذاب فیلم به شمار می رود به گونه ای که تماشاگر تعریف واقعی چهار فصل را با تماشای تصاویر زیبا ثبت شده خیلی بهتر درک می کند. یکی دیگر از نکات بارز قابل اشاره این فیلم به تصویر کشیدن شخصیت گفتاری و رفتاری و ارتباطی فیروزه با همه جزییات آن است تا جایی که بیننده می تواند در یابد که فیروزه زنی مردم دار،خودساخته، صریح اللهجه،مهربان و در عین حال غیر قابل نفوذ است آنجا که به خاطر تامین بخشی از هزینه اجاره بهای دخترش و در عین دلخوری از بی وفایی فرزندانش، یکی از گاوها را به همراه گوساله اش می فروشد و در لحظه تحویل گاو، سر او را می بوسد و برایش خوشبختی نزد صاحب جدید آرزو می کند یا در صحنه ای که به درمانگاه روستا مراجعه می کند و صراحتا به دکتر درمانگاه اعلام می کند که اعتقادی به دکتر و این چیزها ندارد و امروز استثنا و در مسیر عبور به آنجا آمده همگی به خوبی و در عین صداقت و زیبایی ویژگی های آشکار و پنهان اقتدار فیروزه را به رخ مخاطب فیلم می کشد
تکان دهنده ترین صحنه فیلم اما سکانس پایانی است جایی که فیروزه از کارگردان و تصویربردار و عوامل فیلم می خواهد که اتاق را ترک کنند تا او بتواند به راحتی با دوربین روشن گروه کمی درد و دل کند و اینجاست که تماشاگر با بخشی دیگر از روحیات فیروزه آنهم در لحظات پایانی اثر مواجه می شود که با بغض و گریه خواهرزاده اش نجات را وصی و وارث خود قرار می دهد و مدام و مکرر سفارش و وصیت می کند تا نجات تحت هیچ شرایطی گاوهای لبندش را پس از مرگ فیروزه نفروشد. صحنه درد و دل فیروزه با دوربین در واقع وصیت نامه تصویری این پیرزن است که به شکلی موجز و در عین حال زیبا یکی از بهترین پایان بندی ها را رقم می زند.
به نظر می رسد چنانچه سازندگان فیلم دلبند کمر همت بسته و با تبلیغات مناسب و ایجاد زمینه مناسب، راه را برای ورود این مستند به شبکه نمایش خانگی هموار سازند حداقل این امیدواری وجود دارد که بخش مهمی از همطنان بتوانند با این اثر درخشان و تاثیر گذار سینمای مستند ایران آشنا شوند.
علی دهباشی
منتقد و روزنامه نگار