10 نکته درباره «ژوزف»
1. «جان هاج» را اساساً بهعنوان فیلمنامهنویس میشناسیم؛ بهویژه در همکاری مستمر با کارگردان انگلیسی برنده اسکار؛ «دنی بویل» که باهم شش فیلم بلند؛ ازجمله «رگیابی» و نیز یک فیلم کوتاه بهنام Alien Love Triangle ارائه دادهاند.
2. «ژوزف» که تحتعنوان Collaborators (همکارها) و در سال 2011 منتشر شده؛ اولین تلاش «جان هاج» در امر نمایشنامهنویسیست که اولینبار، 25 اکتبر همانسال نیز در «تئاتر ملی لندن» بهروی صحنه رفت و متعاقباً برنده جایزه «لارنس اولیویه (2012)» برای بهترین نمایشنامه تازهتولید در بریتانیا شد.
3. فضای متن (و البته برداشتهای نمایشیِ از روی آن) را شاید بتوان یک فانتزی-سورئال با پسزمینه تاریخی خواند که در کنار همه زوایایش، به همان اشاره مطرحِ داخلِ خودِ متن میپردازد: جدال انسان با هیولا؛ و سرنوشت محتومِ آن: شکست انسان!
4. «میخائیل بولگاکف» که او را بهعنوان یکی از مروجان ادبیات نوگرا و رئالیسم جادویی روسیه؛ عمدتاً با رمان «مرشد و مارگاریتا» و نیز کمتر با رمانهای «تخممرغهای شوم» و «دل سگ» میشناسیم؛ آنچه را که متن برپایه آن شکل گرفته بهواقع انجام داده است: نوشتن نمایشنامهای سفارشی در وصف جوانیهای «ژوزف استالین» که قرار بود بهمناسبت تولد دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی اجرا شود. عنوان Batum را بر آن نهاد؛ که البته به اجرا نرسید. خودِ نویسنده نیز یکسالبعد (در 1940) درمیگذرد. سرانجام سالهابعد، کمی قبل از فروپاشی شوروی، سرانجام مردم به متن دست پیدا میکنند.
5. متن را نخواندهام؛ اما
... دیدن ادامه ››
با تماشای این اثر، اولین چیزیکه به ذهنم متبادر شد، «فاوست» بود؛ دکتری که حس مداومِ نارضایتی از زندگیاش، او را وارد معاملهای با شیطان میکند؛ و اینگونه، روح خود را میفروشد تا خواستههایش را عینیت بخشد. اینجا اما صحبت از «قلم» بهجای «روح» است و چهبسا نویسنده اگر نویسنده باشد، روح و قلمش یکیست؛ یا در حالتی ایدئال باید که باشد. نوشتن متنی درباره (و دلخواه) «استالین» بهقلمِ «بولگاکف» وجهالضمانِ اجازه بازاجرای نمایش توقیفشده اوست؛ اما درانتها، این روح اوست که وجهالمصالحه و بهعبارتی، «قربانی» شده است.
6. استفاده از دو ماشین تایپ در دو سمت صحنه؛ آنهم بهشکل معلق را دوست داشتم؛ هم وضعیتِ آونگوارِ نویسنده را برایم تداعی میکرد که شرایط چگونه او را در دو سوی یک تفکر قرار میدهد و هم بر نگاه آمیخته به عدالت در قضاوتهایم تأکید میکرد.
7. حضور «استالین» در فضایی بالاتر از صحنه کلیِ اجرا را نه فقط بهمثابه نگاه دیکتاتوریِ قدرت حاکم آنزمان تعبیر کردم؛ بلکه بیشتر ازاینجهت برایم جالب بود که «بولگاکف» را در مسیری گذاشته بود که مدام باید بالا و پایین برود؛ انگار ذهن درگیرِ او را در نوسانی مداوم تصویر کرده باشی. واقعاً وقتی برای انجام تعهداتش به بالا (نزد استالین) میرود، در شُرفِ سقوط است؛ یا وقتیکه از پلهها پایین میآید؟
7. موسیقی ابتدا و پایان کار شنیدنیست؛ یکی از نقاط قوت کار همین موسیقیاش است؛ بهاحترامِ «گئورگ خاچاطوریان» و نوازنده «گئورگ آندریاسیان».
8. چهرهپردازیِ نمایش، جالبتوجه است؛ حتماً به صورت آدمهای نمایش تاآنجاکه جایگاهتان در سالن اجازه میدهد، دقیق شوید. «استالین» آن بالاست؛ اما حتی از فاصله هم میتوان حسش کرد!
9. یکی از ویژگیهای این نمایش، طنز نهفته در بعضی دیالوگهایش است؛ وقتی خشونت را میتوان چنین در قالبِ فانتزی و کمی شوخی ارائه داد، انگار ترسناکتر هم میشود. صحنه تهدید «بولگاکف» یکجور کابوس است؛ خوب و اثرگذار.
10. نمایش را باید دید؛ هرچقدر بگوییم هم باز ذرهای از لذت تماشایش را زنده نمیکند.