در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | فاطمه خلیلی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 10:27:10
 

فعال هنری

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
وقتی اجرا تموم شد و موقع خداحافظی رسید ، خیلی سخت شد
چون دوست داشتم بیشتر برام بگید و حرف بزنید
از اون کارا که دلت نمیخواد تموم بشه

احساس کردم شما مثل خانوادمید و نمیخوام ازتون جدا بشم
این حس من از هیوا بود
باریکلا به نویسنده ای که بچه ها رو فهمیده
باریکلا به کارگردان خلاق
چه جاهای بجایی شگفتانه شدیم
باریکلا به گروه عروسک گردانی
باریکلا به نورپرداز و درک موقعیت و حساسیت کودکان ... دیدن ادامه ››
باریکلا به گروه صحنه که چقدر با ارامش دکور رو میچیدن و جمع میکردن ...من اکثرا در اینکار عجله دیده بودم
باریکلا به بازیگران هیوا
باریکلا به خانم بی خط که چه خوب تونستن احساس و نقش راهنما رو برای بچه ها اجرا کنن
باریکلا به ساخت دکور و طراح لباس
باریکلا به خلاقیت
باریکلا به محتوا
باریکلا به محتوا
و چقدر موزیک ها به دل نشست (بعض جاها کلمات واضح نبود بخصوص پایان کار ) ترکیب مدرن و نوستالژی


پیامی به مخاله و خط خطی
برای همیشه تو قلبم موندگار شدید 🩵
من در نهایت این کار ، میان زمین و هوا معلق ماندم و مسائل حل نشده برایم باقی ماند
کاش اینطور نمیشد .....
کاش بین واقعیت و خیال درمانده نمیشدم .....
اینقدر درمانده که نوشتن در مورد محتوای کار برایم به چند ماه استراحت نیاز دارد ...

در کل :
مفاهیم فلسفی و قابل فهم اما گاهی عمیق
هر انسانی رنجی را بازگو میکرد
تضادهای شخصیتی به وضوح دیده میشد
هر انسان در گیر و دار داستان زندگی خود بود
گاهی با صدای بلند ارزوی ... دیدن ادامه ›› نهان خود را فریاد میزد
گاهی به سبب تنهایی خود نجوا میکرد
مردی که مخاطب او را دیوانه میخواند چه خوب میتوانست احساسات خود را بروز دهد بدون ترس و واهمه
برای من :
متن عمیق بود اما مخاطب رو مجذوب نمیکرد
اصل جاذبه در کار بسیار کم دیده میشد (متن و کارگردانی )
من در حین اجرا علاقه مند بودم تا نتیجه کار را ببینم یا حداقل بشنوم اما بواسطه سر و صداها و فریاد های کمی اغراق شده و همینطور یکنواخت بودن سیر اجرا و متن بدون غافلگیری لحظاتی از تماشای تئاتر به سکوت پناه میبردم
کار شبیه ریتم قلب یک مرده بود که شاید هر از گاهی در یک تمپوی بسیار بالا نتی مینواخت

دکور ساده ولی کاربردی
چقدر بازیگر ها در دروازه های نور زیبا دلبری میکردن ، لحظاتی خودم را در ان درگاه ها جایگزین کردم و خوش بحال عکاس ، عکس های شیرین و ماندگاری را شکار کرد


من فهمیدم با صدا و اشیا هم میتوان مفهمومی را بیان کرد شبیه به قفس پرنده که نمادی از برگشت پرنده بود
(در طول تئاتر منتظر بودم کسی پرنده به دست داخل صحنه شود که خداروشکر این اتفاق نیفتاد و به سلامت و آرامش حیوانات توجه شده بود )
مرگ یعنی رهایی : شبیه به پرواز پرنده
مرگ فرصتی برای تکامل نشان داده شد
پس میشود جور دیگری به پرواز و ارزوها فکر کرد
به مرگ فکر کرد
پس میشود نوع مرگ را انتخاب کرد

در زندگی ....
برای همه در اسمان جایی هست
اما اهل زمین دلواپسی دارن نگرانی دارن رنج دارن محدودن ....

بعضی از متن ها چه قدر از دل برامده بود ...
کاش من هم پرنده بودم
ستاره ها ما را میبینند
من نمیخواهم بمیرم
یعنی زیر خاک چکار میکند
به نریمان بگو قدر لحظات زندگیش را بداند که دیگر بر نمیگردد
کاش میتوانستم پرواز کنم .....
انگار برخی جملات از دهان من خارج میشد و چه حسی داشت .......
افرین
چه حرف هایی که میشد از دل متن به فهم مخاطب و روح مخاطب منتقل کرد اما حیف از اجرا و بیان و بازیگری ...در حد متن نبود
بعضی از لحظات بازی را دوست داشتم اما برای من کافی نبود
دو پرده تقریبا یکسان با فاصله کم که پدر بر روی چهار پایه نشسته و حرف های مشخص و یکنواخت اما پر مغزی میزند ....
خب چرا این همه حرف مهم و درجه یک ولی با بیان روتین و کسل کننده ....آه ....
من ابتدای کار به خودم قول دادم قرار است با این کار آن بالا بالا ها باشم اما بعد از اتمام کار به سرعت از سالن خارج شدم ....تحملم کم شده بود

اشیائی یا لحظاتی که از اینکار در دلم حک شد :
جفت کفش کودکانه قرمز
ارزوهای بر باد رفته ثریا که زیر دستانش خورد میشد
پروزا کبوتران
جمجمه یک مرده ..نهایتا همین است .
(کل اجرا به دلم ماند این بازیگر اقا روبروی جمجمه مقابل گودی چشمان او دراز بکشد و سکوت کند و فقط سکوت کند یک موسیقی مرتبط با حس او در فضا پخش شود ) اما خلاقیت خود را داشت ....
کبوتری که دست سازه شد و رویا ساخت

فریاد ثریای پدر (هر کسی درگیر خودش است شنونده ای روی زمین و بین انسان ها در کار نیست )
عینک افتابی و چمدان ( انگار کسی که به سفر میرود تازه زنده میشود ، جوان میشود )
دوختن لحاف ارزو و پاره کردن آن
روسری گلدار یا خالدار قرمز ثریا
لیلایی که ندیدم ...
شلوار بالا پایین و کج و معوج دیوانه
تمام دیالوگ های آن مرد به ظاهر دیوانه
مشت های معنادار دیوانه
چشمانی که دو دو میزد برای نگفتن حرفش
سیگار داخل فک جمجه
نوع راه رفتن های ثریا با ان کفش پاشنه دار مشکی
النگوهای بدل و کیسه اش
و کلیدهایی که احتمالا چند ماه دیگر به یاد خواهم اورد ....
خانم فاطمه خلیلی
حضور شما در دیدن نمایش و نوشتن این مطلب سودمند و با حوصله بهترین پاداش برای همه اعضا گروه است. نگاه جامع و پراحساس شما به نمایش با نکته سنجی و دقت ما را در احترام همیشگی به تماشاگران آگاه و فهیم تئاتر بسیار پر مسئولیت می کند. چقدر خوب و دفیق تحلیل خود را به همه آنچه دیده اید در اینجا نوشته اید. هر نمایشی که با هدف ارائه یک اندیشه تولید و اجرا می شود وقتی بازتاب اثر را در بین تماشاگران خود می بیند معیار آشکار ی برای سنجش خود دارد. با خواندن این نوشته ارزشمند شما و تحلیل موشکافانه و انعکاس احساس و دریافت خود بسیار به همه گروه نمایش شوق و انرزی دادین. قدردان حضور شما و همه تماشاگران تئاتر هستیم. ممنون که به دیدن نمایش آمدید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر