یادداشتى بر نمایش "وقتى الاغها عاشق مى شوند"
همه مردها دروغکو، بى ثبات، دغل، وراج، دورو، متکبر، بزدل، نفرت انکیز وشهوت یرست هستند. تمام زنها ریاکار، مکار، خود یسند، کنجکاوو فاسدند. دنیا جاه فاضلابى است بى انتهاکه موجودات عجیب الخلقه اى درآن مى خزند و به کوههایى ازلجن برمى خورند. اما در دنیا چیزى مقدس و باشکوه نیز وجود دارد: پیوند دو موجود اینچنین ناقص و وحشتناک.
در عشق اغلب اشتباه مى کنیم، اغلب احساسات ما جریحه دار مى شود واحساس بدبختى مى کنیم. اما عشق مى ورزیم وهنگامى که در آستانه ى مرگیم به عقب برمى کردیم وبه خود مى گوییم: خیلى رنج کشیده ام، گاهى به بى راهه رفته ام، اما عشق ورزیده ام. بس من زندکى کرده ام، من یک موجود تصنعى ساخته وبرداخته ى غرور وکسالت نیستم، زیراکه عاشق بوده ام.
قطعه اى از نمایشنامه عشق لرزه، اثر " اریک-امانوئل اشمیت"