در روزهای گدشته برخی هنرمندان به دیدن نمایش «گنجشک مفرغی» آمده و در صفحات شخصی و مجازی نظرات خود را انعکاس دادند. در اینجا نظرات و یاداشت کوتاه این هنرمندان درج می شود.
توجه: (پیشنهاد می شود بعد از دیدن نمایش این مطالب را بخواند. این نوشته ها مشمول Spoil است و برخی نکات و داستان را آشکار میکند.)
یاداشت کوروش سلیمانی بر نمایش «گنجشک مفرغی»
بازیگر و کارگردان و سرپرست گروه
... دیدن ادامه ››
تئاتر «بیستون»
شهرام کرمی در آخرین تئاتر خود که به صحنه آورده _ گنجشک مفرغی _ قصه ی انتظار، سرگشتگی و ناکامی انسان امروز را مشفقانه توسط چهار شخصیتِ سمبلیک روایت می کند؛ در فضایی انتزاعی و مینیمال ... در چنین فضایی طبیعی ست که رئالیسم نمی تواند رخ دهد، نه در میزانسن، نه در بازی و نه در عناصر دیگر ... او همچنین عامدانه و به نفع پرداختِ اندیشه ی اثر، از جذابیت های کاذب برخی اتفاقات نمایشیِ امروز به درستی دوری کرده تا مفاهیمی بنیادی را به درست ترین شکل ممکن، در ژانر انتخابی خود با مخاطب در میان بگذارد. بازی ها، صحنه، لباس، نور، گریم، تصاویر ویدیویی همه به شکلی هماهنگ در خدمت اندیشه و نیّت کارگردان هستند.
اجرای آثاری از جنسِ "گنجشک مفرغی " برای تئاتر امروز ضروری ست چون تماشاگر خود را جدّی می گیرد، او را به فضایی معلق بین رویا و واقعیت دعوت کرده و نهایتا به تفکر وا می دارد ... گنجشک مفرغی وظیفه ی خود را در قبال تئاتر و مردم به خوبی به انجام رسانده است.
*************************************************************************************************
درنگ بهزاد صدیقی بر تئاتر گنجشک مفرغی نوشته و کار شهرام کرمی
نویسنده و کارگردان و مدرس و منتقد تئاتر
لذت دیدن یک تئاتر بیادعا با صحنهپردازیهای تئاتریکال
شهرام کرمی در کارنامهی نمایشنامهنویسی خود مضامین و ژانرهای متعددی را تجربه کرده است؛ از مضامین اجتماعی و خانوادگی تا مضامین جنگی و دینی. اما در آخرین نمایشنامهی او اگرچه اتفاقات داستانَش بر بستر یک خانواده جریان دارد اما در آن عشق، امید و آرزوهای بشری را به شیوهی سوررئالیستی تبیین و تصویر میسازد. خودش معتقد است: «گنجشک مفرغی، نمایشی در ستایش زندهگی و خیال و عشق و امید و آرزو است.»
به نظرم تئاتر گنجشک مفرغی یک اجرای بیادعاست که با دیدن آن میتوان از صحنهپردازیهای کارگردان، طراحی صحنه، طراحی نور، طراحی صدا و موسیقیاش لذت برد. تئاتری که بدون هیچ اطوار و حاشیهای سعی میکند صادقانه با تماشاگر ارتباط برقرار کند و میکوشد وابسته به شیوهی اجراهای مرسوم نباشد. در سالهای اخیر کمتر آهنگهای خلاقانهای را در موسیقی تئاتر شاهد بودیم، اما این اثر خوشبختانه موسیقی تازهای را در تئاتر به گوش تماشاگر میرساند؛ علاوه بر این یلدا عباسی یکی از بهترین بازیهای تئاتری خود را ارائه میدهد. فقط کاش ریتم بازیها تندتر میبود تا اجرای این اثر از ریتم بهتری برخوردار میشد. به گمانَم شهرام کرمی مسیر جدیدی را در نمایشنامهنویسی و کارگردانی تجربه و جستوجو میکند که با تداوم آن میتواند به تکمیل و تکامل برسد. به او و گروه خوبَش خسته نباشید میگویم و برایش آرزوی توفیق همیشهگی دارم.
*************************************
یادداشت ندا ثابتی بر نمایش «گنجشک مفرغی»
نویسنده و کارگردان و مدرس هنرهای نمایشی
ثریا زنی با روسری قرمز، پارچه چهلتکه میدوزد.
نریمان در جستجوی گنجشک مفرغی.
دادن النگوهای هدیه به ثریا.
منوچ عاشق پرواز پرندهها است.
عاشق بوی خوش مادربزرگش که همیشه بوی عطر خوش شربت نعنایی میداده!
منوچ دلش آلوچه میخواهد و عاشق آسمان است.
بابا، که گوش و چشمهایش خوب نمیبیند و نمیشنود و میگوید: «شاید چون کسی را نمیبینم، خیال میکنم که میبینم»
او شب قبل خواب دیده که پرواز کرده!....
ثریا میگوید: «یعنی میشه همه زندگی ما یه خواب باشه!؟»
منوچ آرزو میکنه گرگ باشه و شبها زوزه بکشه!...
بابا و ثریا دور از هم حرف میزنند. گویی هر کس با خودش حرف میزند و آنها وجود ندارند!
بابا میگه: « ما با پدرم خوشبخت بودیم. اگه دوباره پدرم رو ببینم بهش میگم، ما روی زمین با بودن شما خوشبخت بودیم و نباید میرفتی!»
بابا میگه: «من خوابهایم رو بیشتر از بیداری دوست دارم!»
نریمان با جمجمه حرف میزند و میگوید: «باران صدای خداس که با ما حرف میزنه.»
منوچ به ثریا سنگهای رنگی کوچک هدیه میدهد. او کفترش را گم کرده ولی دوباره پیدا میکند. اسم کفترش را مادربزرگ گذاشته و عاشق مادربزرگ است!
ثریا پارچه چهل تیکه را پاره میکند!...
نریمان دوباره به ثریا چیزی شبیه النگو هدیه میدهد و میگوید: «آرزوهای من تو این دنیا قد یه گنجشک بود!»
در پایان از نریمان میشنویم: «ثریا، من بین خواب و بیداری ول شدم!»
....
آقای شهرام کرمی چرا اینقدر خوب مینویسید؟
نمیگم چه طور و چرا مینویسید؟!....
میپرسم چرا خوب مینویسید؟!
چرا مثل برخی بیخیال این همه عنصر فلسفی و عرفانی این جهان نشده و بهشدت ساده و روان این موضوعات جهان را بیان میکنید؟!
چرا تن نمیدهید به پیچیدگیهای حال بهم زن و یا تن دادن به هزلگویی مزخرف؟!
گویی نان در همین چیزها باشد!!...
اینهمه دقت در مفاهیم و جزئیات زندگی و خلق کاراکترها، کار آسانی نیست. در لحظاتی شخصیت منوچ با اشخاص داستانهای تذکره الاولیا گره خورده و لحظههایی شخصیت پدر شبیه اشخاص آثار سهروردی است. شاید کاراکتر نریمان از دل آثار دکارت و غزالی بیرون آمده باشد!
همه شخصیتهای نمایش ساده و باورپذیر هستند و حضور و حرفهای آنها شعاری نشده است. هرگز چیزی مثل یک چکش روشنفکری توی سرت نمیخورد!
درونمایه نمایشنامه هم دینی است و هم فلسفی.
یاد حدیثهایی که از خواب این دنیای دو روزه میگوید. و یاد تمام تنهاییهایی عرفانی و فلسفی!...
منوچ همان عاشق گره خورده به آسمان، و نریمان یک مسافر که به مقصدی میرسد و همان عشق ثریا است.
آقای شهرام کرمی تنهاییها را هر بار چقدر خوب مینویسید.
باآنکه میدانید در این روزگار، خوب نوشتن بسیار تاوان دارد.
تاوان تنهایی نویسندهاش!...
سپاس که نمایش کار کردید و باز هم لذتها بردم از سطر به سطر و حرکت به حرکت «گنجشک مفرغی» در صحنه و قاب نمایش با بازیهای خوب که دیدم.