اگر این چند خط را ننویسم نقدی که بر این نمایش خواهم نوشت تحت تاثیر عواطفم قرار خواهد گرفت؛ بنابراین فعلن علی الحساب عواطفم را در این چند خط بروز می دهم تا سر فرصت به نوشتن نقد بپردازم!
دست کم دوبار باید این نمایش را دید. یک بار برای دیدن نمایش یک بار برای دیدن علیرضا اخوان آنگونه که فکر می کند. من امشب یک بار این نمایش را دیدم و سه ساعت است که دارم به نحوه ی فکر کردن و نوشتن ایشان فکر می کنم! حس کریستف کلمب را دارم وقتی فهمید آن خاکی که بر ساحلش لنگر گرفت در واقع یک قاره ی جدید بود! چیزی در واقع بسیار جدید و در ظاهر قدیمی -به قدمت هند برای کلمب- در قلم اخوان است. من تصور می کنم آن چیز را کشف کرده ام و ازین بابت مسرورم!
از ملاقات جدیدم با مایاکوفسکی و چخوف و کامو هم بسیار مسرورم! از بازیافتن امید به تعلیم و تعلم در نویسندگی تئاتر هم بسیار مسرورم! یک طور "مولوی" گونه ای مسرورم:
به صدف مانم، خندم چو مرا درشکنند
کار خامان بود از فتح و ظفر خندیدن