به نقل از نشریه ی دنیای تصویر
سمیرامیس بابایی
بعد از جنگ جهانی دوم زمزمه های فعالیت های استقلال طلبانه در کشورهای استعماری از گوشه کنار جهان به گوش رسید و چندی نگذشت که این زمزمه ها به فریادهای پرخروش و خشنونت بار تبدیل شد. الجزایز نیز یکی از کشورهایی بود که در بین سال های 1954 تا 1962 که سرانجام به استقلال رسید بشدت درگیر کشمکش های ضد استعماری اش با کشور فرانسه بود. خشونت ها و بی رحمی های وصف ناپذیر این درگیری ابعاد گسترده و دو جانبه ای داشت. فرانسوی ها از هیچ گونه شکنجه و دنائتی دریغ نداشتند و عکس ها و اسناد وحشت آوری در زمان سرکوب از آنها به جای مانده است و از طرفی آزادیخواهان نیز چنان کینه توزانه برعلیه فرانسویان بودند که نظامی ، غیرنظامی وکودک نمی شناختند .به جز آلبرکامو این دروگه فرانسوی-اسپانیای الجزایر تبارکه از استقلال فوری الجزایر دفاع نکرد و خواهان خودمختاری فدرالی
... دیدن ادامه ››
بود( و تلاش های خستگی ناپذیر و در عین حال نومیدانه ای برای به راه انداختن بحثی مسالمت آمیز انجام داد) تقریبا اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران چپ فرانسوی طرفدار ارتش آزادی بخش الجزایر بودند . و البته استقلال الجزایر عاقبت هم با صلح بدست نیامد.نمایش "کشتن گربه.... " در حال و هوای حوادث بعد از استقلال الجزایر است.دو بازیگر در جلو صحنه رو به تماشاچی روی دو صندلی به موازات هم قرار دارند و با مشاور های مرکز که در انتهای صحنه در پشت توری مشبک و قرمز رنگی ناپیدا هستند و تقریبن تنها صدایشان به گوش می رسد صحبت می کنند. سفیه(الهه حسینی) جزو شاخه ی نظامی اف ال ان(جبهه نجات الجزایر ) بوده است ، یک درس خواننده فیزیک که در شاخه تخریب فعالیت داشته و در درست کردن بمب های صوتی تبحر فراوانی دارد . او مادر خود را با گذاشتن بمبی در چرخ خیاطی اش منفجر کرده. سال 1964 است جامعه معتقد است که جنگ تمام شده و کشور الان دیگر باید در آرامش قرار بگیرد. اما سفیه یک زن مبارز و شکنجه دیده است که سه سال در زندان های فرانسوی مورد انواع و اقسام شکنجه های جسمانی و جنسی قرار گرفته است ، حالا جامعه و حتا مادرش نه درد های او را درک می کند و نه این حس رهاشدگی پایان مبارزه اش را می فهمد .برگشت به زندگی عادی که امثال مادرش برای او متصور اند برای او نفرت آوراست ، او مادرش را می کشد چون یک زن سنتی است و تنها چیزی که در ذهنش قرقره می شود این است که دخترش ازدواج کند و لباس عروش اش را بدوزد ! صدای چرخ خیاطی که هر روز به گوش سفیه می رسد در واقع نوعی تجاوز پس از انقلاب توسط خودی را تداعی می کند. او می گوید من مادر را کشتم چون فکر می کرد من هنوز سی سالم نشده است! زنی که هنوز به سی سالگی نرسیده و هزار ساله است. موازی با او نیز پسری به نام نعیم (علی امیری) وجوددارد که کند ذهن است و دختری فرانسوی به نام مونیک را به قتل رسانیده است ، جالب است مونیک و نعیم بهم علاقمند بوده اند. اما تخم کینه و عداوتی که نسبت به هر کس که فرانسوی باشد در دل نعیم ریشه دوانیده است وی را وامیدارد در جنونی که نفرت را فراتر از عشق قرار می دهد مونیک را به قتل برساند . بازی های موازی که الهه حسینی و علی امیری انجام می دهند بسیار تاثیرگذار است و به خوبی مخاطب را درگیر فضای موجود می کنند."کشتن ..." یک تجربه خوب تآتریست. یک تآتر مردمی که فریاد می کشد و دردی را که در سینه دارد به خوبی به تماشاچی اش منتقل می کند. محمد رحمانیان در سال های اخیر آنچنان خودش را درگیر تآترهای خاطره بازانه و سرگرم کننده کرده است که آدم گاهی یادش می رود چه نمایشنامه های ارزشمندی نوشته و "کشتن ..."از این لحاظ نیز یادآوری لذت بخشی است. کامو انقلاب الجزایر را به چشم خود ندید.اما پیش بنی مصایب بعد از آن را کرده بود. با این وجود اوجمله ای دارد که حسن ختام تاثیرگذاری است« نسل من می داند که دنیا را اصلاح نخواهد کرد. اما وظیفه اش شاید از این هم مهم تر باشد. وظیفه اش این است که نگذارد دنیا خودش را نابود کند»