دست من و دامان تو ای سیل خروشان
شیراز من از خشم تو شد زخمی و ویران
گرخاک گهرپرور من تشنه ترین بود
از مردم نیکو صفتش باغ برین بود
با خود به کجا می بری ای سیل دلم را؟
آهسته ،کجا می روی از ما به تماشا؟
از ماست که بر ماست که بی دانش و تدبیر
همواره گنهکار بنالیم زتقدیر
شیراز دگر عید ندارد که عزا شد
برشهر دل آشفته ی من باز جفاشد
پیرزاد