در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | آرمان اسماعیلی درباره کنسرت-نمایش چهارمین شنبه: یادداشت دکتر بهداروند براى نمایش چهارمین شنبه «ادامه بده» در همنوایی
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 10:41:15
آرمان اسماعیلی (armanesmaieli)
درباره کنسرت-نمایش چهارمین شنبه i
یادداشت دکتر بهداروند براى نمایش چهارمین شنبه
«ادامه بده»
در همنوایی با چهارمین شنبهی مهرداد کورشنیا
ارمغان بهداروند

وظیفهی تئاتر، ترویج دیدگاههای دیکته شده نیست بلکه تئاتر، اصالتاً در پی مخدوش کردن تصمیمها و تسلیمهای تکلیفی است. لجاجتی عمیق که نمیخواهد مغلوب روزمرهگیهای علیل و کلیشههای عقیم شود و به تلخی و ناگواری هم بر تعریف و تثبیت آن چه که خود از جهان کشف میکند، تاکید دارد. از همین روست که همیشه،‌ هر تئاتر، پیشنهاد تازهای میتواند باشد که پیش از این تجربه نشده است. «چهارمین شنبه»ی مهرداد کوروشنیا یکی از این لجاجتها و یکی از این پیشنهادهاست. شاید «جنگ» کلیدواژهی این نمایش باشد اما این جنگ نه فقط در میدان جنگ که در میدان دوباره آفرینی بسیاری از فرضیههای غلط، الگوهای ممنوعه و مولفههای ناممکن اتفاق میافتد. شاید انتخاب نقطهی صفر مرزی و فضای جنگلی که از یک ابهام جغرافیایی نیز برخوردار است، توسعه و تسری این میدان به همهی جهان ... دیدن ادامه ›› باشد که هیچ نقطهای از این کرهی خاکی را نمیتوان مثال زد که از لجاجت تئاتر، تلنگری ندیده باشد. آدمهای این صحنه، اگر چه در اقلیم و گویش متفاوتند اما امیدوارانه و به مدد ساز و آواز خویش، در پی تغییر شرایط پیرامونی خویش هستند. این امیدواری البته آن قدر کم توان است که صحنه به صحنه، از پذیرش اجرای کنسرت خویش در آن موقعیت ابراز شگفتی و گلایه میکنند که اگر قرار است به عصای موسیقی، زمین خوردهای از زمین برخیزد چرا باید در چنین نقطهی مجهول و مخوفی ممکن شود؟ جنگ در اضلاع نامتقارن صحنهی چهارمین شنبه منتشر شده است اما نمیتوان پرچم صلح را از میان اتفاقاتی هم چون همنوازیها و همخوانیهای بازیگران نادیده گرفت! نمیتوان به سربازی که در آن سوی مرز دشمن، انجیرزاری کشت کرده است، فکر نکرد و نمیتوان به سرخوشی نوازندگانی که مخاطب خویش را با عبارت «ادامه بده» به همصدایی دعوت میکنند، سرخوش نشد. آگاهی تدریجی از سرنوشت آدمهای «چهارمین شنبه»، غمانگیزترین بخش این نمایش میتواند باشد. تجسم دردهایی آزارنده که حتی جسدها نیز از آلام و آزارشان بی نصیب نیستند. این وضعیت درست به زمانی میماند که آرزوهای به بار ننشستهی هر کدام از ما پس از ما نفس بکشند و برای محقق شدن خویش مجاهدت کنند. شهیدی که لنگ لنگان بر صحنه میچرخد و به نا امیدی به میهمانان خویش میگوید: «یه آهنگی بزنید که حال همه مون رو خوب کنه»، انسان آرزومندی است که مرگ نتوانسته است او را تمام کند و اکنون او نه در میدان جنگ با دشمن که در میدان تناقضات اجتماعی و غرضهای بی دلیل، اسلحه به دست گرفته است و به مردمی فکر میکند که نه درختی برایشان باقی مانده است، نه رودخانهای، نه هوایی و نه دلِ خوشی. «چهارمین شنبه» نه یک میدان مین که خاکریزی است برای نسلی که دلش میخواهد شنیده شود. نسلی که نمیترسد اگر پا جای پای دیگران نگذارد و رنگهای قرمز بیشتری را تجربه میکند تا سفید هم چنان رنگی در میان رنگها باشد.
هفتاد دقیقه، زمان کمی نیست اگر تو هم از جنس همان آدمهایی باشی که جنگ، چیزی از تو را کسر کرده است اما هنوز بدهکار باقی مانده باشی و حالا هفتاد دقیقه باید به تماشای آرزوهای منقرضی بنشینی که دوستشان داری و به سفید ماندنشان امیدواری!
با خودم فکر میکنم به تماشایش میارزید و به خیابان میزنم و هنوز نرفته و رفته، صداهایی را میشنوم که حتما دوست داشتهاند شنیده شوند و نشدهاند. راه بسته است و سرباز جوان مرا به برگشتن امر میکند.