شبی که با تمام جنگنده هایت
حمله کردی بر خود، خود من
بر رویاها و آرزو هایم
که فقط بوی تو را می دادند
شبی که غرش لبهایت بر گونه ام
طعم مرگ میدادند و بوی معشوق دیگرت
و من ایستاده و مغموم بر جنایت تو لبخند می زدم
و تو با دوستت
... دیدن ادامه ››
دارم هایت نبش می کردی قبر خود خودت را
و من می نوشیدم به سلامتی تمام رذالت هایت
تو در میان سه جسد ترک گفتی و گفتی و گفتی بدرود
من ماندم و منی که مرده بود و باورش که فقط تو بودی
و یک دفترچه خاطرات
که از تو برایش می گفتم و سوزاندم بعد رفتنت
تصویر سه جنازه می بینم . . . ( عمو فرهاد قصه ها )