شب که میشود
آسمان به زیر متکایم کوچ می کند
و عطر ستارگان می پیچد
بر تمام عبوس بودن هایم
شب که میشود
بیگانه میشوم با خود
می روم به تک تک ناشناخته ها
در می زنم و سراغ تو را می گیرم
و آنها پذیرای صدق کلامم میشوند
زبان مرا نمی فهمند! ؟ !
آری
اما، نام تو را که شنیده اند
از قصه گوی شهر مردگان. . . ( عمو فرهاد قصه ها )