در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال مجید خانلری مقدم | دیوار
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 03:14:14
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کلیت کار رو دوست داشتم. اما تا ده دقیقه پایانی نظرم این نبود. داشتم فکر می‌کردم توی این تئاتر به هر دری که می‌زنیم بسته‌ست. پس چرا این همه وقت بگذاریم و هزینه کنیم که بیایم این تئاترهارو ببینیم؟ چرا هرتئاتری رو می‌بینیم پشیمون می‌شیم از دیدنش؟
نویسنده زیاد داشت طفره می‌رفت و داد و بیداد بیش از حد بازیگرها، روی مخم رفته بود. خیلی خسته بودم. داشتم به همه کارهای بی سر و تهی که این چند وقت دیدم، فکر می‌کردم. و خیال کردم قراره بازم با سر درد از سالن خارج بشم.
تا اینکه رسید به در چهارم. و متن آخر و عاقبت پیدا کرد و بی‌در و پیکر رها نشد. البته انتظارم از تئاتر این نیست. این کف انتظارم بود که نویسنده بعد از این همه بالا و پایین کردن یک چیزی بهم بده. که خب داد.
اما فکر می‌کنم متن زیاد بود. زمان نمایش زیاد بود. زیاد کش اومد. با توجه به این که صحنه و شخصیت و دکور محدود بود، باید خیلی زودتر تموم می‌شد. ما خیلی زودتر می‌تونستیم بفهمیم که چی شده. و خیلی اما و اگرهای دیگه. که اگر قراره دوباره این کار اجرا بره، بهتره که در موردشون بازنگری انجام بشه.

خسته نباشید.
داشتم با خودم فکر می‌کردم که انگار باید آثار قبل از 1401 را به فراموش سپرد و سابقه آدم‌های قبل از 1401 را از ذهن پاک کرد و از نو با آدم‌ها و آثار مواجه شد. انگار که باید 1401 را مبدا قرار داد و هرچه قبل از آن است، بیرون ریخت. انگار که برای روزگار بعد از 1401 باید گشت دنبال آدم‌های تازه و آثار تازه که برای روزگار بعد از 1401 باشند. آدم‌هایی که نسبتی با این روزگار داشته باشند.
انگار که باید نویسنده آلنده و سیزیف را به فراموشی سپرد. و از امروز او را با ورق‌الخیال به یاد آورد. و دیگر دنبال متن‌های تازه‌اش نرفت.
به خودم می‌گویم حیف این انرژی بازیگرها باشد. می‌بینم هرچند که بازیگر انرژی می‌گذارد، باز کار از آب در نمی‌آید. باز سنگ بنای این خانه که نمایشنامه است، انگار که وجود ندارد. یا آنچنان که باید وجود داشته باشد، نیست. آنچنان که بتواند اظهار وجود کند، نیست. یک چیز کمرنگ و کم جان است که نه می‌تواند کشمکش بسازد نه جذابیت. از عطف باز می‌ماند. عطفی که باید نفسی تازه در داستان بدمد، زورش نمی‌رسد. پس نمایش روی همان خط کسل کننده‌ای که جلو آمده بود، پیش می‌رود و بیهوده به آخر می‌رسد. و بازیگر هرچقدر انرژی می‌گذارد، چون لای درز متن باز است، گرما ایجاد نمی‌شود. انرژی فرار می‌کند. هرز می‌رود. حضور تماشاگر نیز، هرز می‌رود. تماشاگری که زور می‌زند تا به چیزهایی کم جان و کم رنگ خنده کند، من را یاد تماشاگران فوتبال در بازی‌های کسالت بار لیگ ایران می‌اندازد که وقتی می‌بیند از بازیکن آبی گرم نمی‌شود، خودش برای ایجاد هیجان دست به کار می‌شود و نارنجک منفجر می‌کند. تماشاگر نمایش هم می‌خندد. نه اینکه متن از او خنده گرفته باشد. او خودش می‌خندد. انگار که تلاش می‌کند به خودش ثابت کند چیزی از این نمایش گیرش آمده. اگر درام ندیده، حداقل مقداری خندیده. و همین تماشاگری که کنار گوش من زورخند زده، از میانه اجرا دیگر بی‌تاب می‌شود و هی تکان می‌خورد. پا روی پا می‌اندازد. اینور می‌شود و آنور می‌شود. و بلاخره لحظه‌ای می‌رسد که می‌پذیرد که این اجرا دیگر چیزی برایش ندارد. تسلیم می‌شود. نه تسلیمی که بماند و روی همان صندلی بخوابد، نه. به هر زحمتی که هست از روی سر ... دیدن ادامه ›› و صورت خارج از ظرفیت‌ها رد می‌شود تا خودش را به بیرون سالن برساند و فرار کند از این ملال پایدار. می‌رود تا خودش را رها کند از این تکرار تکرار تکرار دیالوگ‌های بی‌سرانجام.
عالی نوشتی، دقیق و کامل👌🏻👌🏻👍🏻👍🏻
دی نوش مومنی رخ
درود بر شما جناب خانلری ، رابطه ی بین ادراک و لذت تماشاگر از نمایش با میزان خندیدن او لزوما دو کمیت همسو نیست پراکندگی طنز در ابتدای نمایش متراکم تر است و شاید از دلایل ان بتوان به تسریع ...
بله، حرف شما درسته. شاید منظورم رو کامل بیان نکردم.
من به انتظار خندیدن یا دیدن یک اثر کمدی به سالن نرفتم. و اصولا با انتظار به سالن نمیرم. منظور من این بود که نمایش، به جز چند بهانه کوچه برای خندیدن عده‌ای از تماشاگرها(و نه همه تماشاگران)، به زعم من، چیز دیگری نداشت.
همین.
سمن سروی
درود بر شما ممنون از نظرات درست و کاملتون👌🏻👌🏻👌🏻 من امشب به تماشای این نمایش نشستم و انتظار خیلی بیشتری داشتم و متاسفانه خنده ی بی دلیل تماشاگر که از ابتدا تا انتهای نمایش بسیار کلافه کننده ...
ممنون از شما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام
امیدوارم فیلم مارو ببینید و خوشتون بیاد.
حتما همه نظرات رو با اشتیاق می‌خونم.
فیلم خوبی بود ، لذت بردیم و خسته نباشید به عوامل
۰۵ دی ۱۴۰۲
کار بسیااار خوب و پرمحتوایی بوود👏👏. تبریییک فراوان و آرزوی موفقیت های بیشتر برای شما.
۰۶ دی ۱۴۰۲
مهدیه زابای
کار بسیااار خوب و پرمحتوایی بوود👏👏. تبریییک فراوان و آرزوی موفقیت های بیشتر برای شما.
ممنون که وقت گذاشتی و دیدی.
سلامت باشی.
۰۹ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
قبل‌تر تئاتر جای بلوا و خبرسازی و حاشیه‌اندازی و به هر طریقی دیده شدن و فروختن نبود.
ولی خب...
زمونه عوض شده، به آدما حرجی نیست!
دقیقا همینه. آفرین.
وگرنه اگه جوابی بود و انتقادی به نوشته‌ای، خب همینجا زیر صفحه خود نمایش یا در پاسخ به همون نوشته داده میشد دیگه.
ولی خب جنجال و حاشیه رو میبریم جای دیگه‌ای، جایی که بیشتر دیده میشه و منم و طرفدارام. و تازه رهام نمیکنیم، هی هربار به هر دلیل باربط و بی‌ربطی مدام آتیش این جنجالو شعله‌ورتر نیگه میداریم تا هی دیده بشیم.
سیدمهدی
دقیقا همینه. آفرین. وگرنه اگه جوابی بود و انتقادی به نوشته‌ای، خب همینجا زیر صفحه خود نمایش یا در پاسخ به همون نوشته داده میشد دیگه. ولی خب جنجال و حاشیه رو میبریم جای دیگه‌ای، جایی که بیشتر ...
دقیقا شاهدش همینه.
فضای گفت‌‌گو برای تئاتر همین دیواره. نه استوری اینستاگرام.
۰۵ دی ۱۴۰۰
سیدمهدی
دقیقا همینه. آفرین. وگرنه اگه جوابی بود و انتقادی به نوشته‌ای، خب همینجا زیر صفحه خود نمایش یا در پاسخ به همون نوشته داده میشد دیگه. ولی خب جنجال و حاشیه رو میبریم جای دیگه‌ای، جایی که بیشتر ...
ignor بهترین جواب برای افراد خودشیفته است!
۰۵ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
-رفت؟ کجا رفت؟
+رفت دیگه...دیگه رفت
- به قول ادیک، آدم هست خوب، آدم هست بد، تو اصلا آدم نیستی
+ میخواست بره دیگه، رفت...
-تورو میگم. آدم وقتی ببینه یه جاش میلنگه بایستی خودش رو عوض کنه
(لیوان قهوه را روی میز میگذارد)
+ مال منه؟
- یه بارم شیرین بخور با شیر، نمیمیری که! میمیری؟
+نه !
علی(علی مصفا): خلاصه رفتیم کافه دنیس، فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من، منو خواب کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن…. همه‌اشون پیله کرده بودن که کیو دوست داری؟ .. منم هیچی نمی گفتم… تا این که خود سیما گفت علی یه چیزی بگو! مهم نیست چی باشه یه چیزی بگو … منم هیچی نگفتم! گفت اصلا یه چیز بی ربط بگو، بگو یه چیزهایی هست که تو نمی دونی… / خانم دکتر(لیلا حاتمی): گفتی؟ / علی: نه ! هیچی نگفتم… اینقدر هیچی نگفتم تا همه حوصله‌اشون سر رفت … از خواب بیدارم کردن. / خانم دکتر: حوصله سیما هم سر رفته بود؟ / علی: لابد… شیش ماه نکشید با محمود چاخان ازدواج کرد. / خانم دکتر: لابد کلی هم حالت گرفته شد، نه؟ خوب انتظار معجزه داشتی؟ / علی: حالا کی گفته من منتظر معجزه ام؟ میدونی امروز دفعه دومه اینو می شنوم؟ / خانم دکتر: خب پس یه کاری می کردی. / علی: اصلا تو اگه بودی چیکار می کردی؟ / خانم دکتر: من که صاف بهش میگفتم. / علی: صاف بهش میگفتی؟ / خانم دکتر: خوب آره …مگه چیز عجیبیه ؟… خب تلفنی بهش می گفتم. / علی: تلفنی هم نمیتونستی بگی. / خانم دکتر: چرا …بیا …الو… سلام… می خواستم یکم باهات حرف بزنم … می خواستم از خودم برات بگم.. یعنی راستش می خواستم بگم اون شب ولی نشد …امممم…شاید حالا یه وقت دیگه… شاید اصلا دیگه پیش نیاد… به هر حال میخواستم بگم که…. / علی: دیدی نمیشه ! / خانم دکتر: میخواستم بگم … یه چیزهایی هست که نمی دونی…
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
ماهرو جونم⁦♥️⁩
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
@مریم :( بهترین جای فیلم...
۰۲ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حالا که روزهای نمایش تمام شده، و احیانا روی نظر کسی برای دیدن و ندیدن نمی‌توانم تاثیر گذار باشم، باید بی‌پرده بنویسم که: نمایش چند درجه از تئاتر آزاد هم پائین‌تر است.
همانقدر سردستی، اما بدون شوخی. بدون اغراق و غرض، حتی یک بار هم نتوانستم به لبخندی، زحمت رفت و آمد و وقت گذاشتن پای نمایش را به در کنم.

البته منکر زحمات فیزیکی و غیر فیزیکی گروه اجرایی نمی‌توانم باشم.
خسته نباشد.
مجید جان با نظرت مخالفم!! این نمایش همه چیز داشت، منتها از هر چیزی به میزان کم!! یعنی خنده داشت ولی کم، طنز داشت ولی کم، حرف سیاسی هم داشت ولی کم و رقیق و در حد چند تا تیکهٔ کوچک و بی‌رمق... نمیشه کاملاً منکر همه چیز شد!!
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
چی بگم امیرمسعود جان.
اینکه چه حرفی زده میشه مهم نیست. اینکه چطور و با چه کیفیتی زده میشه برای من مهم تره.
اما من این چیزهایی که میگی ندیدم توی کار. طنز که اصلا. بنظر قرار بود کمدی باشه. نقیضه فیلمهای این سبکی. اما خب موقعیتی نساخت که بتونه من رو سرگرم کنه. خنده بماند.
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هنوز زنده‌ام حروم‌زاده‌ها !






-پاپیون دگا
چه جالب.چند روزه مدام این دیالوگ میاد تو ذهنم
۰۳ آذر ۱۳۹۸
چه خوش روزی که، روی کشتی نجات شناور بر دریا نشسته، با همراهی دو تا از انگشت‌ها، این رو داد بزنیم و رو به مخاطبش و راهمونرو بکشیم و بریم یه جای بهتر
۰۴ آذر ۱۳۹۸
من اما چراغم اینجا میسوزد...
۰۴ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

در "کد 13" کلاس درسی را میبینیم که شش دانش‌آموز دارد که هرکدام یک جزیره جدا افتاده، با یک حکومت خود مختار است. که هرکدام هم مشکل ... دیدن ادامه ›› و مسئله خاص خودشان را دارند. در این میان، یک شبه مسئله عمومی (دزدی) پیش می‌آید که مشخص نمی‌شود چرا باید به دانش ‌آموز ربط داشته باشد.اگر این دزدی در ساعت فعالیت مدرسه اتفاق میفتد (که طبق چیزی که نمایش به ما نشان می‌دهد اینطور نیست) بی‌کفایتی مدیر و معاون و... است و آنها باید بازخواست شوند. و اگر در ساعت فعالیت مدرسه اتفاق نیفتاده، که اصلا بازخواست دانش آموز غایب، چه کمکی به حل مسئله میکند؟
و اما مسئله پررنگ‌تر و اصلی‌ای که وجود دارد، مسئله سقط جنین است که تقریبا مخاطب را تا آخر دنبال خود می‌کشاند می‌آورد، یکهو وسط ناکجا آباد به حال خودش رها می‌کند و می‌رود. به این بهانه که " من اگر تکلیف این قضیه رو روشن نکنم حسینی نیستم ". یعنی مخاطب اینجا بر سر یک تک‌راهی تاریخی، مجبور می‌شود به خانم حسینی اعتماد کند که؛ بله او حتما ساقط(!) جنین را پیدا میکند و داستان در نبود من احتمالا جایی در پشت صحنه(اتاق مدیر) به پایان می‌سد. و مرزهای پایان رها را بدین ترتیب می‌گستراند. و مخاطب را تقریبا با یک بهت، از درون گرم داستان، به خارج سرد سالن هدایت می‌کند.
سوای از مسائلی که عمومی می‌شود، چند مسئله شخصی مطرح میشود که آنها هم بنظر نگارنده، به هیچ جایی نمی‌رسد وتا آخر شبیه یک حبابی روی سطح می‌ماند.
طی یک اتفاق خامدستانه، مشخص می‌شود که ندا ماده مخدر مصرف می‌کند. و با مادرش(حسینی-مدیر) مشکل دارد. و پاسپورت و مدارک با خودش توی کیف دارد. که بابت همین جمله پایانی می‌شود چندین چند سوال مطرح که ؛ اصلا چرا یک نفر باید پاسپورت و مدارک‌اش را به همراه داشته باشد؟ چه کار می‌خواهد بکند؟ می‌خواهد فرار کند؟ می‌خواهد بفروشدش؟ می‌خواهد موبایل رجیستر کند؟ و اصلا یک دختر نوجوان و مجرد با پاسپورت ایرانی و بدون اجازه والد، کجا می‌تواند برود؟ و اگر می‌خواهد با اینها کاری بکند، چرا اینقدر بی‌تفاوت توی کیف رهایش کرده و رفته زنگ تفریح؟ و نمایش از همه این مسائلی که راجع به این کاراکتر مطرح می‌کند در نهایت می‌خواهد چه کاری بکشد؟ به چه چیزی می‌خواهد برسد؟ که مشخص نیست. و کاراکتر را روی هوا نگه می‌دارد که نه او را تیپ می‌کند نه شخصیت.
مستخدم مدرسه و ندا طی یک درگیری که بر اثر مچ گیری اتفاق می‌افتد، از هم آتو می‌گیرند. مستخدم سرکیف ندا بوده، و ندا هم ماده مخدر همراه خودش داشته. مستخدم در واکنش به تهدید ندا، مبنی بر افشای دزدی مستخدم پیش مدیر، ادعا می‌کند که او هم چیزهایی می‌داند که در آن صورت، خواهد گفت. و اینجا ظاهرا به توافق می‌رسند که چون هرکدام از دیگری چیزی دارد، رهایش کنند. اما جایی در آخر داستان، مشخص می‌شود که مستخدم به خواست مدیر سر کیف ندا رفته. و این سوال را پیش می‌آورد که پس در آن صحنه درگیری، ترسش از بابت چه بود؟
آشفتگی از این نیز فراتر می‌رود. مستخدم در صحنه یکی مانده به آخر، عاملیت سقط جنین را، بر عهده می‌گیرد و ادعا می‌کند که کار او بوده. و مدیر با یک سوال مشخص می‌کند که این ادعا دروغ بوده و ماحصل دیالوگ‌ها این می‌شود که کسی مستخدم را مجبور کرده که سقط جنین را برعهده بگیرد. اما مشخص نمی‌شود که چه کسی؟ و چرا؟ با توجه به این که تنها اصطکاک مستخدم با ندا بوده، طبیعتا مخاطب این دو صحنه را با هم ربط می‌دهد. و گمان می‌برد که در قبال آن مچ‌گیری، مستخدم مجبور شده این مسئولیت را به عهده بگیرد. در حالی که خود آن آتو، موضوعیتی ندارد و بی‌دلیل است.
از کلیشه‌ای و سردستی بودن علت ناراحتی کاراکتر امینه که بگذریم، سر این نکته می‌مانیم که نمایش هیچ نشانی از طبقه اجتماعی کاراکترها به مخاطب نمی‌دهد اما یکهو پدر امینه را بدهکار و مقروض می‌کند.
در ضمن نویسنده از پتانسیلی که در کاراکتر مدیر و رابطه مادر-فرزندی بین او و ندا، وجود دارد هیچ استفاده‌ای نمی‌کند. در حالی که بنظر من، تنها چیزی که می‌توانست، نمایش را به سمت یک نمایش چند بعدی و اجتماعی سوق دهد، استفاده از همین پتانسیل و آسیب شناسی روابط مادر-فرزندی و نقد مدیریتی بود. که استفاده نشد.

در کنار این‌ها، کارگردان در خلق فضای شوخ و شنگ و نوجوانانه تا حد زیادی موفق عمل می‌کند. و فضای یک مدرسه دخترانه را-هرچند با شوخی‌های گاها لوس- موفق می‌شود که دربیاورد.
بازی کاراکتر هستی را بیش از هرچیز دیگری در نمایش پسندیدم.

امیدوارم همگی در کارهای بعدی، موفق‌تر باشید. خسته نباشید.
تا جایی که در جریان هستم، بعد از نمایش " است " این دومین نمایشی‌ست که امسال به موضوع مدرسه دخترانه یا دختران مدرسه می‌پردازد و من، برای ارزیابی نمایش، ناخودآگاه " کد 13 " را با " است " مقایسه می‌کنم، هرچند که لحن دو نمایش کاملا متفاوت از هم و نقطه نظر نویسندگان هم فرسنگ‌ها با هم فاصله دارند.
من نمایش است را به لحاظ دغدغه‌مندی، جایی بالاتر از نمایش کد 13 میبینم. و آن را عمیق‌تر و الهام‌ بخش‌تر نسبت به کد 13 می‌دانم. هرچند که بنظر می‌رسد کد13 بخاطر انتخاب لحن و فضای شوخ و شنگ، در برقراری ارتباط با مخاطب موفق‌تر عمل می‌کند.
با توجه به ریتم سریع اتفاقات، 70 دقیقه‌ای که خرج دیدن نمایش کد 13 می‌شود، به سادگی می‌گذرد و مخاطب را به هیچ وجه اذیت نمی‌کند. که شاید این مسئله در مورد نمایش است وجود نداشت.
۰۲ آذر ۱۳۹۸
مچکرم جناب حیدرآبادی

همینطور شما خانم رستم کلایی
۰۳ آذر ۱۳۹۸
@خانم سلیمانی جدن، فارغ از کیفیت کار، این پاسخگویی و ارزشی که قائل هستید ارزشمند و قابل تقدیره
۰۳ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میدونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیم؟
یه شب یه شام درست حسابی بپزی بخوریم،
بعد سر فرصت همه‌ی درزای در و پنجره هارو ببندیم
یکیمون شیر گازو باز کنه،
بریم بخوابیم...
صبح نشده همه دردسرامون پریده!


#اینجا_بدون_من
#اینجا_بدون_(ما)
@رویا کاظمی
شماره یک لیست فیلم‌های ایرانی...

@علی جباری
دیگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم، دیگران بخورند...
۳۰ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
*امکان لو رفتن داستان*

شب سال نو است، خانواده سر میز شام، منتظر تحویل سال نشسته، که در این میان، با اعلام نیاز یکی از اعضای خانواده، به راه ... دیدن ادامه ›› رفتن، خانواده متوجه می‌شود که هیچکدام از اعضا، به جز یکی، قادر به حرکت کردن نیست.
داستان در یک فضای واقعی شروع می‌شود، و جلو می‌رود. نشانی از سورئالیسم نیست و قوانین واقعی به دنیای داستان حکم فرماست. اما انگار که نویسنده از یک جایی به بعد فراموش کرده که برای یک اتفاق در دنیای حقیقی، باید علت حقیقی و قابل قبول آورده شود. به همین سبب تا انتهای داستان مشخص نمی‌کند که علت حقیقی این از کار افتادگی و عدم توان تحرک -که پیش رونده نیز هست و از پاها به اعضای دیگر بدن سرایت می‌کند- چیست. و معلوم نیست که این امر را به چه کسی واگذار می‌کند.
در این فضا مخاطب به دو دسته تقسیم می‌شود. دسته اول -که به امید تماشای یک داستان نمایش را دیده- از سالن ناراضی بیرون می‌رود، با هزار سوال چرا و چگونه در ذهن. اما دسته دوم، برای ارضا شدن، سعی می‌کند از هرجایی که شده یک دلیلی پیدا کند، جوابی به سوال‌هایش بدهد و انگار کند که یک اثر هنری عمیق دیده. و برای این که به دلیل برسد، مجبور است به بیرون از داستان سفر کند. چون درون داستان عملا چیزی وجود ندارد. و به دنبال این، داستان در ذهن مخاطب وارد فضای نمادین می‌شود و مخاطب سعی می‌کند که برای رسیدن به جواب، برای هرکدام از کاراکتر های داستان، ما به ازای نمادین در نظر بگیرد.
البته این که بشود از یک داستان، برداشت‌های مختلف کرد، یک حالت ایده‌آل برای هنر است. در آن حالت، هنرمند، ذهنش درگیر یک سری دغدغه است. همزمان شروع می‌کند به نوشتن. و ناخودآگاه، دغدغه‌ها در جهان داستانی که خلق می‌کند بروز پیدا می‌کند. و هرآنکس که اثر را می‌بیند یا می‌خواند، دغدغه خالق را می‌فهمد و بی‌اینکه خواسته باشد، پیام را دریافت می‌کند.. اما در مورد این قبیل آثار بنظر می‌رسد که نویسنده، از اول قصد دارد که مخاطب، پدر خانواده را، به شکل یک حاکم مستبد ببیند، تا یک پدر در داستان. برای همین، انگار که یک صفحه شطرنج باشد، مهره را مستقیما آورده وارد صحنه کرده و گذاشته جلوی صورت کاراکتر و نمی‌گذارد مخاطب، صورت کاراکتر داستان را ببیند. به زور می‌خواهد بگوید، این پدر را، پدر نبین، حاکم ببین. پسر بزرگ را پسر نبین، اینگونه که من می‌خواهم ببین.
به شکل واضح‌تر، چون لایه اول(لایه داستان) به شکل کامل وجود ندارد، خالق اثر تماشاگر را مجبور می‌کند که آنطور که او می‌خواهد( به شکل نمادین) اثر را ببیند.

بعد از مطالعه نظرات تماشاگران نیز، به همین می‌رسیم که اکثریت مخاطبین، فقط همین را روی صحنه دیده‌اند. و پدر- بعنوان یک کارکتر داستان و نه یک نماد- موضوعیتی نداشته. انگار که نمایشنامه بیش از این که یک متن نمایشی داستانی باشد، یک بیانیه سیاسی است. و بنظر نمی‌رسد برای نوشتن بیانیه سیاسی نیازی به انتخاب بازیگر و طراحی صحنه و لباس و آکسسوار و این هزینه‌ها باشد. می‌شود مقاله‌ای نوشت و در اختیار رسانه‌ای قرار داد. که شاید مخاطب بیشتری هم نسبت به یک تئاتر داشته باشد.
مجید جان فکر کنم قبلا در مورد شباهت مسخ با مشق شب صحبت کردیم:
ولادیمیر ناباکوف در مورد داستان مسخ گفته‌است: «اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال‌پردازی حشره‌شناسانه بداند به او تبریک می‌گویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته‌است.»
ما در داستان مسخ هم مثل مشق شب در دنیایی واقعی با قوانین واقعی بدون پاسخ به چرایی سوسک شدن کاراکتر اصلی روبرو هستیم ((داستان در مورد بازاریاب جوانی به نام گرگور سامسا است که یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود که به یک مخلوق نفرت‌انگیز حشره‌مانند تبدیل شده‌است. دلیل مسخ سامسا در طول داستان بازگو نمی‌شود و خود کافکا نیز هیچگاه در مورد آن توضیحی نداد. لحن روشن و دقیق و رسمی نویسنده در این کتاب تضادی حیرت‌انگیز با موضوع کابوس‌وار داستان دارد. داستان غم‌انگیز گرگور سامسا حاکی از بیگانگی یا هنجارهاست. گویی او خود می‌خواهد که تابعیت از محض ... دیدن ادامه ›› از اجتماع و مسخ شدن، مسخ شدن را برگزیند. در نتیجه می‌توان گفت که مسخ شدن گرگوار نوعی فرار از واقعیت حاکم است.))

بنظرم رد نشدن از لایه های داستان و بسنده کردن به انچه میبینیم در مورد نمایش مشق شب کم لطفی کاملی است بر انچه به وضوح بر صحنه نمایش میبینیم
۱۴ مهر ۱۳۹۸
من حرفم این نیست که در سطح بمونیم.
میگم کاش لایه اول، که لایه داستانه، بطور کامل وجود داشته باشه. تا فارغ از هر برداشت نمادگرایانه، بشه از یک داستان سرراست هم لذت برد.
۱۴ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آنطور که به نظر میرسد، سوژه اصلی نمایش، نگاه ناظر کنترل گر است. نگاهی که علاوه بر کنترل جز به جز رفتار افراد تحت نظر، پس از مدتی با طرح برخی مسائل، افراد را به بکدیگر بدبین، و در پی آن جامعه را دوپاره یا چندپاره میکند. و در نهایت افراد را به جان یکدیگر می‌اندازد و جامعه - به معنای یک تشکل یک دست و متحد - را از هم میپاشاند. تا جایی که روابط نزدیک دونفر - شاید عاشقانه- را هم تحت تاثیر خود قرار داده و باعث میشود افراد برای عدم قرارگرفتن در معرض تنبیه ناظر(حاکم و...)، علیه یکدیگر باشند و قید پیوند ها را بزنند.
نمایش را میشود به نوعی تفسیر کلام "تفرقه بیانداز و حکومت کن " دانست.
سوای از این برداشت نیز، میشود نمایش را نقدی بر سیستم آموزشی تمامیت خواه و متملق پرور نیز دانست.
اما مهمترین اشکال متن را میتوان عدم وجود نتیجه گیری دقیق، و همچنین عدم وجود یک کنش دراماتیک یا به نوعی ضربه نهایی دانست. در حقیقت، نویسنده، شرایطی که اینگونه نگاه پیش می‌آورد را روبروی تماشاگر میگذارد، اما تنها به همین بسنده کرده، و از این نیز جلوتر نمیرود. در اصل نمایش هیچ احساسی را در تماشاگر برنمی‌انگیزد. و تماشاگر از ابتدا تا پایان اثری، حس و حالی یکنواخت دارد.
در بخش اجرایی، اما مهمترین اشکال کار، طراحی دکور و میزانسن کار است. طوری که تماشاگر در بیش از نود و پنج درصد زمان نمایش، بازیگران را نیم رخ میبیند. ( و در جاهایی از سالن، تماشاگر فقط پشت سر بازیگران را میبیند).
از نکات مثبت این نمایش، میشود به بازی یک دست بازیگران و طراحی صحنه موجز و ریتم مناسب اشاره کرد.
دقیقا منم با میزانس مشکل داشتم
بنظرم نصف جمعیت، یعنی افرادی که در دو سوی کناری سالن بودند، به صحنه اشراف نداشتند
۰۶ تیر ۱۳۹۸
چقدر خوب و دقیق گفتین ..واقا اگر میزانسن طوری طراحی میشد همه رو به تماشاچی بودن چقدر بهتر بود
۱۵ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید