در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Crimson | دیوار
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:26:26
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
باورش برایم دشوار است که چنین متن بی در و پیکری را محمدصادق گلچین عارفی نوشته است. همچنین اولین تجربه اسماعیل گرجی در کارگردانی، به شدت ناامید کننده بود. متاسفانه اثر حتی به مرحله ای نرسیده که قابل تأمل و شایسته بحث باشد. امیدوارم نویسنده و کارگردان اثر، هر چه زودتر دریابند بدون متنی که ارتباط ارگانیک بین اجزای آن شکل گرفته باشد و به انسجام درونی رسیده باشد و بدون اجرای درست، به اندازه و احیانا خلاقانه آن متن، اثر قابل اعتنایی خلق نمی شود. امیدوارم آنها دریابند با مخلوط ناهمگنی از شوخی های خنک و چند مصراع و بیت بی ربط و با "مُتاع" و "خُن" و "آی" نمی شود نمایش روی صحنه برد.
امیدوارم این آخرین امیدهای ما به تئاتر، ما را بیش از این سرخورده و مأیوس نسازند.
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
مولوی

حکایت مخاطب جدی تئاتر و نمایشی شورانگیز و تاثیرگذار در این روزگار، حکایت یعقوب است و یوسف در سال های فراق. سال های قحط هنر است و مخاطب، چاره ای ندارد جز چنگ انداختن به هر اثری که حیات فرهنگی اش را تداوم بخشد. اگرچه این به کم راضی شدن ها، در تشکیل و تربیت ذائقه فرهنگی جامعه بی تاثیر نخواهد بود. یکی از علت های تنزل سلیقه فرهنگی جامعه طی دهه های اخیر، همین به کم راضی شدن هاست.

تعامل تئاتر با مخاطب، در لحظه رخ می دهد و با بسته شدن پرده، این تعامل نیز تمام می شود. این ویژگی تئاتر باعث می شود مخاطب امروز، هرچقدر ... دیدن ادامه ›› هم از نمایش های بی مایه روی صحنه، کلافه شده و به ستوه آمده باشد، انتخاب دیگری نداشته باشد. امروز دیگر نمی توان "ملاقات بانوی سالخورده" آقای سمندریان را به تماشا نشست. اما می توان آثار سعدی و گوته را خواند، می توان فیلم های هیچکاک و چاپلین را دید، می توان موسیقی باخ و شوپن را شنید، می توان تابلوهای سزان و پیکاسو را تماشا کرد. مخاطب ادبیات می تواند اشعار و داستان های مهمل امروز را نادیده انگارد و با سعدی و نظامی و مولوی، با نیما و اخوان و سایه شعر را بشناسد، با زولا و داستایفسکی و همینگوی، با ساعدی و محمود و چوبک داستان را بفهمد و سلیقه و ذائقه فرهنگی اش را پرورش دهد. پرگویی نکنم، در مورد سینما و موسیقی و نقاشی هم به همین منوال است.

تئاتر در لحظه زنده است و این ویژگی منحصر به فرد آن است. تئاتر با خاموش شدن چراغ های سالن متولد می شود و با روشن شدن آنها می میرد. نمایش پیش چشمان مخاطب می میرد و به هر اندازه که موفق به ایجاد تاثیر شده باشد، در ذهن و یاد مخاطب زنده خواهد ماند. تجربه موفق مواجهه با نمایش، همانند وصال معشوقی است که می دانی زمانش محدود است و فراقش محتوم. پس این ویژگی تئاتر را می توان ضعف و قوتی توأمان انگاشت.

پرسش اینجاست: وظیفه مخاطب جدی تئاتر در این شوره زار فرهنگی و هنری چیست؟
به گمانم ما امروز با سه دسته اثر مواجهیم:

1- آثاری که هیچ نسبتی با تئاتر ندارند و تنها برای جیب مخاطب کیسه دوخته اند: این ها با توسل به حیله های گوناگون، از جمله به خدمت گرفتن چهره های محبوب شده در فضاهایی غیر هنری، مخاطب جذب می کنند. چه مخاطبی؟ مخاطبی که تسلیم ساز و کار سلبریتی محور شده، مخاطبی که زیر بمباران زباله های ضدفرهنگی نتوانسته خودش را حفظ کند و نابود شده، مخاطبی که در حضیض اضمحلال فرهنگی به سر می برد. از آن کلاهبرداری که به اسم تهیه کننده یا کارگردان، سوار موج ضدفرهنگی می شود، نمی توان انتظاری داشت. او دارد کارش را انجام می دهد. اما می توان به این گروه از مخاطبان نهیب زد که: "مشتری این راهزنان فرهنگی نشوید! حتی اگر هزینه مالی اش برایتان مهم نیست، به فکر هزینه گزاف فرهنگی آن باشید. نگران بلایی باشید که این دزدان سر گردنه بر سر ذهن و حس و ذوقتان می آورند".
اما مخاطب جدی تئاتر به گمانم می تواند و باید این آثار را نادیده انگارد. چون این آثار در واقع هم، بر خلاف هیاهوی بسیارشان، بسیار ناچیزند. همچون کف روی آب محو می شوند. به هیچ وجه در یک سیر تاریخی نامی از آنها برده نخواهد شد. مطلقاً نقش تعیین کننده ای ندارند، اگرچه قادر به جهت دهی به ذائقه فرهنگی جامعه هستند. بنا بر این باید به این ها بی اعتنا بود، چون اعتنا به این آثار، کوه ساختن از پر کاهی ناچیز است و خدمتی است به صاحبانشان که همین را می خواهند. در نمونه اخیر این آثار، البته دیدیم که هیاهوی اثر و سینه چاکانش تا چه حد برای مخاطبان تئاتر آزاردهنده بود. این آزار را درک می کنم، اما معتقدم پرداختن بیش از اندازه به این کاسبی ها، خود به نوعی ارزش قائل شدن و بها دادن به آنهاست.

2- آثار شریفی که هنوز خوب نیستند: این آثار دغدغه تئاتر دارند و در راه این دغدغه بیش و کم تلاش می کنند. قدم اولی که باعث می شود مخاطب دست در دست این آثار بگذارد، صداقت و شرافت در کار است. مخاطب می فهمد که این تئاتر است، نه کاسبی. اگرچه بسیاری از این آثار پر از حفره های ریز و درشت بوده، اساساً به حد خلق یک اثر نمی رسند، اما همین صداقت و شرافت بین مخاطب و اثر، نوعی از همدلی را بر می انگیزد. این همدلی باید با نقد تند دوستانه همراه شود. مخاطب باید نقاط ضعف را به صاحب اثر گوشزد کند و صاحب اثر هم گوش شنوایی داشته باشد. صاحب اثر باید آغوشش را برای هر نوع نقدی باز کند. او باید بداند که مخاطبی که بی رحمانه اثرش را نقد می کند، با او همدل است و در این مسیر آرزوی رشد و تعالی او را در دل دارد. به نظرم می رسد ملاحظه و تعارف کردن مخاطب با صاحب اثر و نادیده انگاشتن نقاط ضعف اثر، نوعی خیانت به اوست. نقد بی تعارف و در عین حال همدلانه، عامل حرکت و تکامل صاحب اثر است. این را هم مخاطب باید بداند و هم صاحب اثر.

3- آثار ارزشمندی که روی صحنه می روند: باید از این آثار حمایت کرد. این آثار تک مضراب هایی هستند که از سمفونی باشکوه تئاتر برایمان باقی مانده اند. این آثار نفس های بریده بریده تئاتر محتضر امروز هستند که دارند تلاش می کنند آن را زنده نگه دارند. باید این نفس ها را غنیمت شمرد و آن ها را در حد توان تقویت کرد. البته این به معنی تقدس این آثار نیست. باید آنها را هم نقد کرد و نقاط قوت و ضعفشان را توضیح داد. اما به عنوان معدود آثار خوبی که هنوز روی صحنه باقی مانده اند، قابل ستایش و تحسین اند. این آثار هستند که طی زمان، بیش و کم در یاد مخاطبان باقی می مانند.

باید توضیح داد که بی تردید برای هر فرد، مصادیق آثاری که در این دسته بندی ها قرار می گیرند، متفاوت است. شاید در مورد آثار گروه اول، اتفاق نظری نسبی میان مخاطبان وجود داشته باشد، اما در مورد مصادیق گروه دوم و سوم مناقشات بیشتر خواهد بود. به گمانم این اختلاف نظر چندان اهمیتی ندارد، چون می توان و باید در مورد این اختلاف نظر گفت و شنید. آن چه اهمیت دارد این است که نحوه مواجهه با آثار برای مخاطب روشن شود. این نحوه مواجهه نیز نیاز به بحث و تبادل نظر دارد. امیدوارم این مطلب بتواند نقش شروع کننده این تبادل نظر را ایفا کند.

سخن پایانی این که مخاطب جدی تئاتر، امروز همچون یعقوب دلتنگ یوسف است و آرزویی جز "دیدار خوب یوسف" در سر ندارد. باید دانست بحثی و مناقشه ای اگر در می گیرد، هدفش جز تعالی فضای هنری امروز نیست. پس باید برای رسیدن به این هدف تلاش کرد.
درود بر شما
عالی نوشتید
سپاس‌گزارم
فقط بین شمارهٔ یک و دو شاید یه دسته‌بندی دیگری هم بشه تصور کرد؛ آثار بد و ضعیفی که جوانان و تازه‌کاران و بی‌تجربگان این عرصه می‌سازند منتها دغدغه و آوردهٔ مالی ندارن، حتی اون شرافت و دیدگاه فرهنگی هنری دستهٔ دوم رو هم ندارند.
۰۸ شهریور
امیرمسعود فدائی
درود بر شما عالی نوشتید سپاس‌گزارم فقط بین شمارهٔ یک و دو شاید یه دسته‌بندی دیگری هم بشه تصور کرد؛ آثار بد و ضعیفی که جوانان و تازه‌کاران و بی‌تجربگان این عرصه می‌سازند منتها دغدغه و آوردهٔ ...
سلام امیرمسعود جان
راستش از نظر من در این دوران انحطاط که با موج کاسب کاری ضد فرهنگی مواجهیم، همین که صاحب اثر نخواد جیب مخاطب رو بزنه، منو قانع می کنه که تعاملم باهاش از جنس اتحاد و انتقاد باشه، نه مبارزه.
نمی دونم، شاید هم درست متوجه منظورت نشدم یا مصداق درستی برای حرفت به ذهنم نرسید.
آقا مشتاق دیداریم.
۰۹ شهریور
Crimson
سلام امیرمسعود جان راستش از نظر من در این دوران انحطاط که با موج کاسب کاری ضد فرهنگی مواجهیم، همین که صاحب اثر نخواد جیب مخاطب رو بزنه، منو قانع می کنه که تعاملم باهاش از جنس اتحاد و انتقاد ...
متوجهم شما چی میگی، ولی همین جوانک گستاخ که تاب دو خط انتقاد رو نداره فردا روز آیندهٔ تئاتر این مملکته، منظورم اینه که یه عده‌ای هستن که تو دستهٔ سوم تقسیم‌بندی شما قرار نمی‌گیرن، البته این نظر شخصی منه.
۰۹ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Crimson (crimsonking)
درباره نمایش تاری i
به تاریکی درافتادیم و ره نیست
عطار

تاری نمایشی است حیران و سرگردان. مشکل اساسی نمایش، درام است، که نیست. متن نه می تواند فضا ایجاد کند و ... دیدن ادامه ›› نه شخصیت خلق کند. درام بی فضا و شخصیت هم که "شیر بی دم و سر و اشکم" است.
این که "پادشاه یک چشم" فوئنتس چیست و نقد آن، مربوط به این مطلب نیست. منِ مخاطب، بی خبر از همه جا و فوئنتس نخوانده، به تماشای این اثر می نشینم و اثر باید بتواند طی زمانی که برای خودش تعریف کرده، از پس خلق درام برآید. می خواهد اقتباس کند یا نکند، برداشتی آزاد از کتابی باشد یا نباشد، با نگاهی به قصه ای باشد یا نباشد، این ها به منِ مخاطب ارتباطی ندارد. مخاطب باید بتواند شخصیتی را که روی صحنه می بیند، باور کند، فضای داستان را باور کند و ارتباط بین فضا و شخصیت را دریابد و این یعنی باید درام خلق شود.
از فضا آغاز کنیم. این که سه وجه یک مثلث را با تور بپوشانیم، یعنی دید مخاطب را تار کرده ایم و اسم نمایش هم که تاری است و کارگردان / راوی هم که در ابتدای نمایش به ما می گوید قرار است محو بشنویم و تار ببینیم و دیگر هیچ؟ کاربرد دراماتیک سه وجه توری در این اثر چیست؟ احتمالاً حبس شدن در یک محیط بسته. می گویم محیط، چون ما اثری از آثار قصر (ولو رو به ویرانی یا حتی متروک) در نمایش نمی بینیم. یک میز و صندلی زمخت فلزی و یک بطری شراب با دو شخصیت سیاه پوش با لباس هایی نه چندان تمیز، محصور در یک مثلث توری. این تمام چیزی است که قرار است برای ما فضای "قصر ویران" بسازد، اما آشکارا ناتوان است. کدام قصر؟ کدام ویرانی؟ ما اگر چند باری در دیالوگ ها کلمه "عمارت" را نشنویم، گمان می بریم این دو نفر در سیاهچالی زندانی اند. به خصوص که آزار مگس ها هم امانشان را بریده. مگس هایی که وضعیت فضاسازی را از آنچه که هست، بدتر هم می کنند. دو نفر در "قصری ویران" زندانی شده اند و مگس ها اذیتشان می کنند! پرچین ها هم چنان بلند شده اند که مانع ورود ذره ای نور به عمارت می شوند! راستی این چه قصری است که پرچین هایی چنین بلند دارد و در محاصره مگس هاست؟
مخاطب سه بار با فضای مثلثی با وجوه توری پوش شده مواجه می شود، اما هر بار دوستانی زحمت می کشند و مثلث را روی چرخ هایش برای ما می چرخانند. قرار است هر بار از زاویه ای جدید به داستان بنگریم؟ تغییر زاویه دید با چرخاندن مثلث حاصل می شود؟ البته که این هم ایده ای است، اما ایده ای به شدت دم دستی، نخ نما و نمادسازی شده. آثار ادبی مهمی را به یاد می آورم که چگونه داستانشان را از طریق راوی ها یا زوایای دید مختلف روایت کرده اند، از "خشم و هیاهو" و "همین طور که می میرم" (که به نظرم نسبت به "گور به گورِ" آقای دریابندری، ترجمه بهتری است برای عنوان As I Lay Dying) فاکنر تا "سمفونی مردگان" معروفی. تغییر زاویه دید، از لحن گرفته تا عناصر روایی و حتی فضایی که آن راوی مشخص درک می کند، در این آثار رعایت شده و تغییر زاویه دید را برای مخاطب باورپذیر می کند.
متن همچنین موفق به خلق هیچ شخصیتی نمی شود. این دو نفر کیستند و در فضایی که نمی دانیم کجاست چه می کنند؟ یک زوج که دوران رونق کار و بارشان گذشته و در "قصر ویران" حبس شده اند؟ چرا هیچ اثری از این دوران رونق نمی بینیم؟ مگر نگفته اند که: "تعرف الاشیاء باضدادها" و مگر قرار نیست رکود روزگار این دو نفر را از طریق رونق آن درک کنیم؟ مگر قرار نیست این تضاد موتور محرک درام اثر باشد؟ مخاطب نه رونقی می بیند و نه رکودی. در نتیجه بنیاد قصه ای که ادعا می کند خلاصه اش این است که "زن و شوهری که سالهای طولانی ارباب قصر بوده اند، در این کاخ ویران تنها مانده اند" بر باد است. نه قصری داریم و نه ویرانی آن، نه زنی داریم و نه شوهری که ارباب قصر بوده اند.
ماجرای نامه ای که قرار است از طرف "آقا" فرستاده شود چیست؟ ما کجای نمایش این "آقا" را می شناسیم؟ آیا ساکن قصر بوده و اگر بوده چرا رفته و کجا رفته و چرا باید نامه ای برای زن و شوهر بفرستد؟ وقتی "آقا" را نشناسیم، اساساً ارتباط او با این زن و شوهر و "قصر ویران" هم شکل نمی گیرد. نامه او هم گویا قرار است نجات بخش زن و شوهر باشد. مگر این نامه چیست و در آن چه نوشته شده است؟ شاید زن و شوهر می خواهند با این نامه مگس ها را از خود برانند!
تلاش بازیگران درخور تحسین است. آمادگی بدنی و بیانی خود را به ما نشان می دهند. اما بازیگر چطور می تواند شخصیتی را که شکل نگرفته، بازی کند؟ ابعاد مختلف شخصیت و حالات و تاثرات متفاوت او در خط سیر درام، باید در متن شکل بگیرد و تازه بعد از این مرحله است که بازیگر توانا قادر است با درک این ابعاد مختلف و با استفاده از خلاقیت خود، شخصیت را در مقابل چشمان ما بسازد.
این ناتوانی در خلق شخصیت، باعث می شود گرد و خاکی در نمایش برخیزد تا ما کمتر متوجه این نقص شویم و بیشتر مرعوب شویم. این گرد و خاک چیزی نیست جز شیوه خاص ادای جملات، حرکات بدنی "جذاب" بازیگران و جملاتی "زیبا" برای این که در بخش دیالوگ های ماندگار تیوال نوشته شوند، مثل "بدبین باش ولی ناامید نه" یا "من تو خود جهنمم، من بانوی اول جهنمم" و جملاتی از این دست که زیباست، اما به کلی بی ارتباط با "زن و شوهر و قصر ویران".
در انتهای نمایش، دو وجه مثلث از هم باز می شوند و ما مگس ها بی پرده با زن و شوهر سابقاً ارباب مواجه می شویم. باز هم هزاران راه رفته و نرفته برای تعبیرهای نمادین پیش پای ماست. اما واقعیت این است که الصاق آگاهانه عنصری که هنوز دراماتیک نشده به عنوان نمادی از پیش مهندسی شده برای این یا آن مفهوم، اساساً قادر نیست تاثیر حسی بر مخاطب بگذارد. در نتیجه چیزی جز ادا و اطوار های باسمه ای از این استفاده نمادین باقی نمی ماند که مخاطب را از خود می راند.
با گشوده شدن درها کارگردان / راوی وارد صحنه می شود که در نمایش، نقش چرخ پنجم درشکه را بازی می کند. اگر این شخصیت از متن حذف می شد، احتمالاً با متنی کمتر آزاردهنده مواجه می شدیم. متاسفانه در مورد شلیک نهایی کارگردان / راوی به دوناتا دیگر تلاش هایم برای چشم پوشی از "پادشاه یک چشم" با شکست رو به رو می شود. باید این نکته را گفت که در متن فوئنتس شلیک چریک ها به دوک منطق خودش را دارد، اما اینجا شلیک کارگردان / راوی به دوناتا به کل زائد و نامفهوم است.
به گمانم متن تاری همچون "قصری ویران" است که با ضربه اولین پتک، به کلی فرو می ریزد. تاری حیران است و سرگردان و تلاش می کند سرگردانی اش را با گرد و خاکی که باعث ارعاب مخاطب می شود، پنهان کند. امیدوارم آقای برهمنی از این تجربه ناموفق عبور کند و در کارهای بعدی اش همان کارگردانی شود که برایمان خاطره ها ساخت.
اتفاقا کلید قضیه همینجاست. داستان از زاویه دید مگس ها روایت می‌شود. از همین رو، راوی همان ابتدا اشاره میکند که داستانی تار را شاهد خواهید بود. قرار نیست بازنمایی و واقع نمایی بطور کامل انجام شود چون طبیعتا مگس ها همه واقعیت را نمی‌بینند. آنها تنها به خاطر بوی گند کثافت عمارت، آن را محاصره کرده اند.
آیا اساسا مگس ها (چپ ها) متوجه شکوه و رونق عمارت بوده اند؟
البته من به چپ و راست و بالا و پایینش کاری ندارم
اما حرفم اینه اگر اثر رو ازین زاویه ببینید از حیث ایرادهای شما نقصانی به درام وارد نیست.
عرفان ضرغامی
علیرضای عزیز من نماینده اثر نیستم مثل شما مخاطب اثرم و قبلاً هم نظرم رو در مورد تاری نوشتم. معتقدم شاهکار نیست در عین حال معتقدم در امپرسیون ما با لحظه مواجهیم پس اینکه «چرا دوران شکوه و رونق ...
خوشحالم که از تاری لذت بردید جناب ضرغامی عزیز.
در این که تاری در این برهوت تئاتر امروز، اثری قابل اعتناست، بحثی نیست. در این که کار کردن آقای برهمنی در این خشکسالی عرصه فرهنگ غنیمته، بحثی نیست. اگر جز این بود که من و شما و بقیه مخاطب ها اصلا در مورد این کار باهم حرف نمی زدیم، همونطور که در مورد ده ها اثر دیگه اصلا حرف نمی زنیم.
زنده باشید.
Crimson
خوشحالم که از تاری لذت بردید جناب ضرغامی عزیز. در این که تاری در این برهوت تئاتر امروز، اثری قابل اعتناست، بحثی نیست. در این که کار کردن آقای برهمنی در این خشکسالی عرصه فرهنگ غنیمته، بحثی نیست. ...
دقیقا، بزرگوار و عزیزید



برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر

از بهار
حظ تماشایی نچشیدیم
که قفس
باغ را پژمرده می کند

از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسۀ ناسیراب

برهنه
بگو برهنه به ... دیدن ادامه ›› خاکم کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم
که بی شایبۀ حجابی
با خاک
عاشقانه
درآمیختن می خواهم

-------------------------------------
درآمیختن
از کتاب "ابراهیم در آتش"
احمد شاملو

* احمد شاملو 24 سال پیش در چنین روزی درگذشت.
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اما با همه دستورات و احکام جزمی و توپ و تشر و تهدید و ارعاب، قصه نویس واقعی روی پای خود ایستاده است. او می نویسد. از حضور آدمی در گستره زمین حرف می زند. نمی ترسد. لیاقت آن را دارد که از چنبره های آتش خوف و وحشت بپرد و لطمه نبیند و تصاویری از زندگی مردم روزگار خود بر جای گذارد و مامورین سانسور مطلقا نمی توانند مچ او را بگیرند. نویسنده آزاده، شگرد کار را بلد است. شکوفایی کار قصه نویس امروزی در هر لباس و پشت هر نقابی که باشد، آخر سر متجلی خواهد شد. این امری است که اتفاق می افتد و ما امروز شاهد یک چنین بالندگی هستیم.

غلامحسین ساعدی
مجله الفبا، دوره دوم، شماره 6، پاییز 1364
خودکشی فرهنگی، عکس فرهنگ کشی است، یعنی تسلیم در مقابل زور و تسلط و قدرت، یعنی آمادگی برای خودکشی.
حال چه باید کرد؟ وقتی قرار است مرا بکشند، بهتر است خود دست به خودکشی بزنم. اسلحه ای به دستم داده اند که روی شقیقه خود گذاشته ام و خودم را پای دیوار اعدام کاشته ام و با فرمان آتش، به جای جوخه اعدام، که خود اسلحه را نه بر قلب خود که بر مغز موجودیت فرهنگی خود گذاشته ام تا ماشه را بچکانم. اسلحه ای انتخاب کرده ای و روی شقیقه خود گذاشته ای، آنگاه طناب پیچت کرده اند و به جوخه اعدامت سپرده اند. با فرمان آتش، پیش از آن که آبکشت کنند، می خواهی مغز خود را متلاشی کنی؟
نه! اصلا و ابدا. نه! آن که رو در روی تو ایستاده است، فرهنگ کشی است که خودکشی فرهنگی را تبلیغ می کند. در مقابل تبلیغ باید ایستاد و در مقابل فرهنگ کشی باید ایستاد، در برابر خودکشی فرهنگی باید به شدت مقاومت کرد.
بدینسان با والا نگه داشتن هنر، می توان به پویایی فرهنگ و دوام فرهنگ، قوام و اعتبار بخشید.
هنر تنها ستون فقرات فرهنگ نیست. دانش و بینش انسانی، دانش و بینش پویای انسانی مهمتر است. آگاهی آدمی، مایه بقای فرهنگ است و این چنین است که می شود با سلاح هنر و دانش و آگاهی از فرهنگ کشی و مرگ فرهنگ جلوگیری کرد، با خودکشی فرهنگی ... دیدن ادامه ›› جنگید.

رو در رویی با خودکشی فرهنگی
غلامحسین ساعدی
مجله الفبا، دوره دوم، شماره 3، تابستان 1362

پ.ن. آثار غیر داستانی ساعدی کمتر شناخته و خوانده شده، اما مهم است و خواندنی.
میثم محمدی، محمد فروزنده، سپهر، امیرمسعود فدائی، غزل و نرگس رضوی این را خواندند
فربد این را دوست دارد
به به!
ببین کی اینجاست.
فربد جان، چطوری رفیق؟
۰۵ دی ۱۴۰۲
Crimson
درست میگی فربد جان. واقعا شرایط دشواری شده. از یک طرف با حامیان وضع موجود مواجهیم و از طرف دیگه با ظاهرا مخالفانی که دچار سمت گیری های ارتجاعی شدن. اما واقعیت اینه که هیچ چاره ای نداریم جز این ...
حق با شماست علیرضا جان، کلمه‌ی عظیمی‌ست. منم باید با کمی احتیاط ازش استفاده کنم. منتها به نظرم در مورد افراد صاحب فکر و اندیشه‌ای مثل شما بکار بردنش ترسناک نیست و احتیاط لازم نداره، هر چند در گپ و گفتی که قبل‌تر با تو و اردشیر عزیز داشتیم صحبتش بود که «هر کس» در حد توانش باید در مسیر کسب آگاهی و نشرش کوشا باشه.
خوشحال می‌شم از چیزهایی که می‌خونی اگر مواردی رو قابل پیشنهاد می‌دونی به منم معرفی کنی دوست عزیزم.
۰۸ دی ۱۴۰۲
فربد
علیرضا جان حقیقتا با توجه به احوال روزگار، مقاومت در برابر این رخوتی که می‌گی خیلی سخته. اعتراف می‌کنم که خودم کمی تا قسمتی دچارش شدم. من که قبلا با نگاهی به شدت خوشبینانه از آگاهی جمعی نسبی ...
چقدر خوبه که ادم دوستانی مثل علیرضا جان و فربد گرانقدر داشته باشه.. از شانس روزگار با علیرضا جان گپ حضوری و مجازی میرنم و بهره میبرم. امیدوارم فربد گرانمایه هم سلامت باشد و فرصت دیدار و گفتگو حضوری حاصل گردد. ارادت بسیار
۴ روز پیش، سه‌شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشکال اساسی این ایده [کارکنان دانشی] آن است که به جای این که کارکنان را بر اساس مناسبات اجماعی آنها با ابزار تولید طبقه بندی کند، با فناوری ای که آنها با آن کار می کنند، طبقه بندی می کند. عبارت "کارکنان دانشی" اساساً بیشتر معرف توانمندی های تخصصی افراد است و نمی تواند به عنوان مبنایی برای شکل گیری یک طبقه جدید مطرح باشد. چرا که مبنای تعریف طبقه، به نوع رابطه آن با ابزار و امکانات تولید بر می گردد. به وجود آمدن مشاغلی در سازمان که دارای تخصص در زمینه فناوری های جدید هستند، نوع و کیفیت رابطه آنها با ابزار تولید را تغییر نمی دهد.

افسانه طبقه متوسط
جمعی از نویسندگان
گردآوری، تالیف و ترجمه: مسعود امیدی
نشر گل آذین
سپهر و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مساله عظیم و بزرگ اجتماع، سر افراد ملت است. این سر پر از دانه های مفید است. شما کاری کنید که این دانه ها برسند و میوه شرافت و فضیلت و تقوا به بار آورند. کسی که بر سر گردنه آدم می کشد و مال مردم را می دزدد، اگر هدایت و تربیت می شد ممکن بود بهترین و عاقلترین خدمتگزار ملت شود. هرچه هست در سر افراد ملت است. شما در این سرها تخم دانش و اخلاق بکارید، آنها را آبیاری کنید، حاصلخیز کنید، روشن کنید و تربیت کنید، خواهید دید که دیگر نیازی به بریدن این سرهای نازنین نیست.

کلود ولگرد
نویسنده: ویکتور هوگو
مترجم: محمد قاضی
نشر نگاه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نباید فراموش کرد که ساده کردن و سهل الحصول ساختن افکار یک فیلسوف، آن هم فیلسوفی چون هگل، نه فقط در شناساندن آن فیلسوف کمک نمی کند، بلکه احتمال دارد حتی با پیدایش نوعی جهل مرکب نقض غرض شود و عملا مانعی در فهم درست آن افکار به وجود آید. آنچه اصالت یک فلسفه را در مظان خطر قرار می دهد، همین جهل مرکب است.

درباره هگل و فلسفه او
نویسنده: کریم مجتهدی
انتشارات امیرکبیر

پ.ن. به گمانم آسیب باالقوه ای را که در کتاب ها و مقالات "فلسفه برای همه" و "نقد ادبی در مترو" و "روانکاوی به زبان ... دیدن ادامه ›› ساده" و بسیار شدیدتر از آن در مطالب دو خطی پرادعای اینستاگرام و توییتر که از فلسفه و اقتصاد و ... حرف می زنند نهفته است، آقای مجتهدی بسیار درست بیان کردند.
سپهر و نرگس رضوی این را خواندند
امیرمسعود فدائی و Reza1991s این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آن روزها هنوز لپ تاپ و تبلت رایج نبود. ما هم عادت به تایپ نداشتیم، اصلا نداشتیم. با مداد می نوشتم من. با مداد هم که بنویسی خود مداد شروع می کند به نوشتن و دخالت در نوشتن. دیالوگ می نویسد و همین دیالوگ نوشتن باعث زندگی متن می شود. وقتی حرف در دهان اشخاص قصه می گذاری، خودشان کنش بعدی را انجام می دهند. لبخند می زنند، بغض می کنند و اشک می ریزند.

قصه ها از کجا می آیند
نویسنده: اصغر عبداللهی
نشر اطراف
نوشتن با مداد چه کیفی داره.اصلا دلت نمیخواد دیگه بیخیال شی.
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
انعکاس مذهبی دنیای واقع تنها هنگامی می تواند محو شود که شرایط کار و حیات روزمره انسان، روابط عقلانی افراد را با یکدیگر و با طبیعت به طور صاف و شفاف نمودار سازد.
شکل اجتماعی جریان زندگی به معنی چهره مادی پروسه تولید فقط هنگامی نقاب عرفانی و مه آلودی که روی وی را پوشانده است بر می دارد که خود به مثابه حاصل کار مردمی که آزادانه با یکدیگر تشریک مساعی می کنند، تحت نظارت آگاه و طبق نقشه آنان درآید. ولی رسیدن به این مرحله مستلزم وجود مبنای مادی معینی در اجتماع و یا گرد آمدن یک سلسله شرایط مادی در زندگی است که خود نتیجه یک تکامل تاریخی طولانی و پر رنج است.

سرمایه - جلد اول
نویسنده: کارل مارکس
مترجم: ایرج اسکندری
نشر فردوس
سپهر این را خواند
نیلوفر ثانی و فربد این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کار نسبت به کارگر بیرونی است، یعنی به وجود ذاتی اش تعلق ندارد، بنا بر این کارگر در کارش نه تنها خود را تایید نمی کند بلکه خود را نفی می کند. احساس بیچارگی می کند و شاد نیست. نه تنها انرژی جسمانی و ذهنی خود را آزادانه رشد نمی دهد بلکه در عوض جسم خود را فرسوده و ذهن خود را زائل می کند. بنا بر این کارگر فقط زمانی که کار نمی کند خویشتن خویش را احساس می کند و زمانی که کار می کند دیگر خود را احساس نمی کند. هنگامی آسایش دارد که کار نمی کند و هنگامی که کار می کند آسایش ندارد. بنا بر این کارش از سر اختیار نیست بلکه اجبار است، کاری اجباری است. بنا بر این نیازی را برآورده نمی سازد بلکه وسیله ای است صرف برای برآوردن نیازهایی بیرون از آن.

دست نوشته های اقتصادی و فلسفی 1844
نویسنده: کارل مارکس
مترجم: حسن مرتضوی
نشر آشیان

پ.ن. 140 سال پیش در چنین روزی (14 مارس 1883)، کارل مارکس درگذشت.
سپهر و Reza1991s این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی هم اگر کسی حوصله داشت، مطلب جالب توجهی از زندگانی خودش حکایت می کند. شبی یکی از ما این سوال را تقریبا از همه کرد: "شب اول که مرخص شدی، چه می کنی؟"
بیشتر جوابشان این بود که می رویم به خانه، پیش مادر و خواهر و زن و بچه هایمان و این را بزرگترین سعادت می دانستند.
یکی گفت: "من خانه و منزل ندارم و نمی دانم چه می کنم". دیگری گفت: "من مست می روم به خانه".
یکی گفت: "من می روم گرامافونم را کوک می کنم، شراب می خورم و گریه می کنم". این آدم در زندان مرد.

ورق پاره های زندان
نویسنده: بزرگ علوی
نشر نگاه
امیر این را خواند
stanco، سپهر، علی د، ابرشیر و نیلوفر ثانی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من با توام رفیق
در هر کجا هستی و پیکار می کنی

همسایه توام
وقتی کنار پنجره در چشم شامگاه
با خود سرود خلق را
تکرار می کنی

همگام با توام
وقتی که دل سپرده به تشویش و اشتیاق
شبنامه ای به عابر هر کوچه می دهی
با زنگ هر کلام
یک دل
یک شهر، یک تمام وطن را
هشیار ... دیدن ادامه ›› می کنی

همراه با توام
وقتی میان خلق
همچون در آب ماهی بی تاب
می لغزی و می آیی و می پویی
و خفته را ز سیل خبردار می کنی

همکار با توام
وقتی که تن ز کار
فرسوده می شود
وندر میان مزرعه ها، کارخانه ها
تو کار می کنی
تو کار می کنی

همدرد با توام
وقتی که با نوازش دستانت
فرزند را به حوصله می خوانی
گویی که غنچه ای را از خوابش
بیدار می کنی

هم بند با توام
وقتی که لحظه های درنگ آوریده را
در کنج حبس خویش
یا در تب شکنجه و در تاب رنجه ها
با یادهای گمشده سرشار می کنی

نه، ای رفیق هم نفس من، نه
تنها نمی گذارمت، آری
وقتی که در سپیده دمی بی نشان
تو جان
بر آرمان و عشق
ایثار می کنی

من با توام رفیق
من با توام رفیق

در هر کجا که هستم و پیکار می کنم
در هرکجا که هستی و پیکار می کنی



سیاوش کسرایی
۵ اسفند ۱۳۰۵ - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴
امیر مسعود این را خواند
نرگس رضوی، سپهر، Ghazal و فربد اهورابنده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من همه چیز دارم، ولی دوری او این همه را زایل می کند. من همه چیز دارم، ولی بی وجود او این همه هیچ می شود.

رنج های ورتر جوان
نویسنده: یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم: محمود حدادی
نشر ماهی
امیر مسعود این را خواند
علی عبدالرحیم، سپهر، سیدمهدی، هانیه مدرس و مهرداد قانع این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همه بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمی داند برای چه این یا آن چیز را چرا می خواهد. ولی این که بزرگتر ها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می کنند و مثل بچه نمی دانند از کجا آمده اند و به کجا می روند و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و توسری تن در می دهند، واقعیتی است که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد.

رنج های ورتر جوان
نویسنده: یوهان ولفگانگ فون گوته
مترجم: محمود حدادی
نشر ماهی
Reza1991s و امیر مسعود این را خواندند
علی عبدالرحیم، سپهر و فربد اهورابنده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
طبقات اجتماعی در مقطع معینی از حیات تاریخی خویش از احزاب سنتی خود فاصله می گیرند. به بیانی دیگر، طبقه (یا بخشی از طبقه) حزب سنتی خود را همراه با شکل سازمانی خاص، اعضا و رهبران و نمایندگان آن، دیگر به عنوان سخنگوی خود به رسمیت نمی شناسد. با بروز این گونه بحران ها موقعیتی حساس و خطرناک پیش می آید، زیرا صحنه برای راه حل های خشن و فعالیت نیروهای ناشناخته ای آماده می شود که معمولاً تبلور خود را در "شخصیت های سرنوشت ساز" و فرهمند (کاریسماتیک) پیدا می کنند.

دولت و جامعه مدنی
نویسنده: آنتونیو گرامشی
مترجم: عباس میلانی
نشر اختران
سپهر، فربد اهورابنده و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لااقل در مورد تاریخ معاصر، ثابت شده است که هر مبارزه سیاسی، مبارزه طبقاتی است و هر مبارزه ای از جانب طبقات برای رهایی خود، بدون توجه به شکل آن که ناگزیر سیاسی است (زیرا هر مبارزه طبقاتی مبارزه سیاسی است) سرانجام به خاطر رهایی اقتصادی صورت می گیرد. پس تردیدی نیست که لااقل در تاریخ معاصر، دولت و نظام سیاسی، تابع و جامعه مدنی که عرصه مناسبات اقتصادی است، عنصر قاطع است.

لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی
نویسنده: فردریش انگلس
مترجم: محمد پورهرمزان
علیرضا جان فرازهای انتخابی ات از متون مختلف همیشه خواندنی و ارزشمند است به ویژه اینکه علاوه بر یادآوری حقایقی ژرف گاه به ضرورت بازاندیشی و تجدیدنظر نسبت به پایه هایی برخی اسلوب های ثابت فرض شده ترغیبمان میکند.
کلارا زتکین(۱۸۵۷-۱۹۳۳) نظریه پرداز مارکسیست و کنشگر کمونیست و مدافع حقوق زنان اهل آلمان و البته از همرزمان لنین بود و از همان ابتدا معتقد بود زنان می بایست شکل های ستم در قلمرو خصوصی را به اندازه قلمرو عمومی بشناسند. از نظر لنین ، زتکین به مسائل غیر مهم می پرداخت و ذهن زنان کارگر را تنبل می کرد و بایستی صرفا به تقویت آگاهی انقلابی زنان می پرداخت.
بسیاری از فمینیست های سوسیالیست معاصر به تبعیت از زتکین، به این نتیجه رسیدند که زندگی در جامعه طبقاتی تنها علت و یا دلیل اصلی ستم دیدگی زنان به دلیل زن‌بودن نیست.
یکی از فعالین سوسیالیست زن ، هایدی هارتمن( اقتصاددان فمینیست) مقاله مهمی دارد به نام : " ازدواج ناکام ... دیدن ادامه ›› مارکسیسم و فمینیسم؛ به سوی وصلتی پیشروتر " ... هارتمن راه کار اصلی را مبارزه همزمان علیه مردسالاری و سرمایه داری در دو سنگر مجزا می داند. از نظر او شکست هر کدام از این دو سلسله مراتب بیدادگر تضمین‌بخش رهایی زنان و ضامن شکست جبهه دیگری نیست.
نبایستی فراموش کنیم مقولات مارکسیستی مانند خود سرمایه کورجنسیتی اند. و از طرفی ستم جنسیتی را صرفا بر اساس ستم‌طبقاتی نمی توان فهم کرد. در مبارزات نوین آگاهی جنسیتی اتفاقا کمتر از آگاهی طبقاتی نقش ندارد
این بازنگری ها و تامل ها با توجه به لزوم تغییر رویه های مربوط به نگاه تاریخی مردساخته و نابرابر خصوصا در مبارزات امروز بسیار ضروری و حیاتی است
محتوی این کامنت اغلب از دو منبع ذیل بود:
۱-درآمدی جامع بر نظریه های فمنیستی ؛ رزمری تانگ؛ ترجمه منیژه نجم عراقی
۲- مقدمه فارسی، مقاله ازدواج ناکام مارکسیسم و فمنیسم؛ به سوی وصلتی پیشروتر...ترجمه پریا رحیمی در سایت نقد اقتصاد سیاسی

با ارادت فراوان و سپاس از تو دوست خوبم
۰۶ دی ۱۴۰۱
فربد اهورابنده
اردشیر جان دوست اندیشمند و گران‌قدرم، بدون اغراق هر کدام از نظراتت که در تیوال ثبت می‌کنی برای من کلاس درس است. نگاه عمیق و نظرات تامل‌برانگیزت که حاصل غور کردن و مطالعات وسیع در مسائل مختلف ...
فربد جان شرمنده ام می کنی . دوست خوبم شما با فروتنی بزرگوارانه ات همیشه لطف داری . واقعا اینطوری نیست که می فرمایی ...بزرگترین ویژگی تیوال این است که دوستی با اندیشه ورزان و عزیزانی مثل خودت را فراهم کرده.. تیوال را علی رغم انتقاداتی که بهش داریم محیطی برای تبادل نظر و آموختن از یکدیگر می دانم .. بهترین دوستان خوبم را مدیون تیوالم ...از ذهن پویا و جستجوگر و همفکری هایت استفاده کرده ام و گفتگو و هم اندیشی با تو دوست عزیزم باعث افتخار من است.
۰۹ دی ۱۴۰۱
Crimson
اردشیر جان بسیار ازت ممنونم. کارت بسیار ارزشمنده که دیدگاه های متفاوتی رو مطرح و معرفی می کنی. واقعیتش اینه که همونطور که گفتم من هنوز در زمینه مورد بحث بسیار فقیرم و نیازمند مطالعه و اندیشه ...
علیرضای عزیز این گشودگی و تواضع در نظر و برخورد شما ناشی از دانش فراوان و خرد و فهم وسیعتان است رفیق
تصور می کنم در جهان امروز مبارزه با انواع ستم و تبعیض بدون توجه به ستم جنسیتی بی معنا است. این به معنی در نظرگرفتن در هم تنیدگی انواع ستم نیز هست.
اگر منظور از نگاه فاشیستی در حیطه ستم جنسیتی نوعی افراط گرایی و دگماتیسم ناشی از تعصب کور باشد تصور می کنم با کمی تامل در روایت ها و متون( با نگاهی غیرمردمدارانه) از تاریخ،فرهنگ ،علوم و...در سراسر جهان درمی یابیم که ریشه های نابرابری و تبعیض آنقدر کهن ، عمیق و مستحکم و پردامنه و البته گاه ناشناخته،نامرئی و پیچیده است که تاکید و تمرکز مداوم برای بازخوانی و شناخت و سپس طرح آن برای اقدامات حذفی و ترمیمی و جایگزینی متعاقبش، افراط کاری تلقی نشود. تاکید مستمر یک ضرورت مبارزاتی تلقی می شود.
در طول تاریخ مردان همواره واجد امتیازات پرشماری بوده ... دیدن ادامه ›› اند. عمده تاریخ و علم و هنر و سیاست و ...در سراسر گیتی توسط مردان با نگاه مستولی شان به هستی و عموما به نفع ایشان ساخته و روایت شده است ...
میساژنی(زن ستیزی ) در یک اجتماع هرمی است که گفته میشود قسمتهایی پایینی آن از عدم همدلی آحاد اجتماع با زنان ( بی توجهی به مسائل زنان) شروع می شود و راس آن به زن کشی می رسد.
از سوتراهای ی بودایی گرفته که در بعضی شان زنان را از فرستادگان جهنم و موجب خشکاندن بیداری (بوداهود) معرفی می کنند تا ابیاتی از شاعر بزرگ سرزمین مان که زنان‌ را کمتر از سگ می پنداشته و البته هزاران بیت میساژن در ادبیات کلاسیک که در تحقیقات مفصل این سالها منعکس شده است...تا بحث کشتار زنان ذیل عنوان ساحره کشی در اروپای قرون گذشته تا نابرابری های دیگر تا همین امروز
با قرن ها سرکوب و تحقیر و حذف ساختاری مواجه هستیم. به نظرم تداوم رویارویی جدی با این مساله به شکل ها و روش های مختلف نه افراطکاری تلقی می شود و نه راه به فاشیسم میبرد بلکه برعکس ریشه های اصلی اش را کم‌کم می خشکاند.
ممنون از دقت نظر و حضورت که همیشه باعث تامل تفکر بیشتر است.
۰۹ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و اما عشق! آری، عشق در نزد فویرباخ همیشه و همه جا آن معجزنمایی است که باید انسان را از همه دشواری های زندگی عملی نجات بخشد و این مطلب در مورد جامعه ای گفته می شود که به طبقات دارای منافع کاملاً متضاد تقسیم شده است! بدین ترتیب از فلسفه وی آخرین بقایای جنبه انقلابی به باد می رود و تنها ترانه قدیمی می ماند که: یکدیگر را دوست بدارید، بدون اختلاف جنس و منصب یکدیگر را در آغوش گیرید، عیش آشتی همگانی را برپا سازید!

لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی
نویسنده: فردریش انگلس
مترجم: محمد پورهرمزان
Reza1991s و امیر مسعود این را خواندند
سپهر، فربد اهورابنده، امیرمسعود فدائی و ابرشیر این را دوست دارند
یاد دوستی در همین تیوال افتادم، دقیقا نظرش این بود که با عشق و محبت تمام مشکلات دنیا حل می‌شود.
خشونت و حتی اعتراض در برابر ظلمِ ظالم را هم تقبیح می‌کرد. معترضین کنونی را اغتشاش‌گر می‌خواند و عقیده‌اش این بود که حتی اگر به مسلخ می‌برندت باید با عشق و بدون اعتراض و خشونت با جلادان همکاری کنی.
۰۱ دی ۱۴۰۱
فربد اهورابنده
یاد دوستی در همین تیوال افتادم، دقیقا نظرش این بود که با عشق و محبت تمام مشکلات دنیا حل می‌شود. خشونت و حتی اعتراض در برابر ظلمِ ظالم را هم تقبیح می‌کرد. معترضین کنونی را اغتشاش‌گر می‌خواند ...
بله فربد جان، متاسفانه چنین نگاهی کماکان وجود داره و البته شکل های مختلفی به خودش می گیره. گاهی عشق و محبت و انسانیت، گاهی مذهب، گاهی ملیت و وطن دوستی و ...
مثلا یک نمونه ای که الان به ذهنم رسید، نظر داستایفسکی بزرگه، نویسنده ای که جزء سه نویسنده محبوب منه و به شدت بهش علاقه مندم. نشر برج حدود یک سال پیش به مناسبت دویستمین سالگرد تولدش چند کتاب جدید ازش منتشر کرد. یکی از این کتابها "تاملات و مجادلات" بود که مجموعه مقالاتیه در مورد هنر، ادبیات و جامعه. به خاطر علاقه شخصیم هم به نویسنده و هم به موضوع به سرعت رفتم سراغ کتاب. هم کتاب رو خوندم و هم با مترجم کتاب که از دوستان هست در موردش گپ زدیم.
داستایفسکی در جای جای کتاب میگه که تئوری هایی که در سالهای اخیر در زمینه جامعه شناسی و به خصوص شکل گیری طبقات متخاصم در اروپای غربی ... دیدن ادامه ›› مطرح شده برای ملت روس صدق نمی کنه. داستایفسکی معتقده که مردم در روسیه نوعی روح ملی رو در خودشون احساس می کنند که مانع از شکل گیری طبقات و در پی اون مانع از نزاع طبقاتی در روسیه میشه.
البته داستایفسکی احتمالا از روی محافظه کاری چنین عقیده ای نداره، چون ذهن و قلم به شدت منتقدی داره. من فکر می کنم در ارزیابی خودش از جامعه دچار خطا شده بود و دلبستگی شدیدی که به روسیه و روح ملت روس داشت مانع از این شد که بتونه تحلیل درستی از اقتصاد سیاسی کشور و شکل گیری طبقات داشته باشه. از طرفی هم لازمه بگم که داستایفسکی این مطالب رو حدود سال 1860 نوشته بود که هنوز چهل پنجاه سالی تا اوج گیری مبارزه طبقاتی در روسیه مونده.
به هر حال می دونیم که از این دست وحدت های ساختگی بر اساس عشق و انسانیت و ملیت و مذهب و ... علاوه بر این که چندان از تحلیل دقیق علمی برخوردار نیستند، در تحلیل نهایی به نفع طبقات حاکم کار می کنند. کما این که هم در تاریخ دیروز و هم در اخبار امروز می بینیم که طبقات حاکم سعی می کنند با ایجاد چنین وحدت های پوشالی و پوچ، شرایط موجود رو حفظ و از خیزش طبقات تحت ستم جلوگیری کنند.
۰۱ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از درون شب تار، می‌شکوفد گل صبح
خنده بر لب، گل خورشید کند، جلوه بر کوه بلند
نیست تردید زمستان گذرد
وز پی‌اش پیک بهار
با هزاران گل سرخ
بی‌گمان می‌آید

در گذرگاه شب تار، به دروازهٔ نور
گل مینای جوان
خون بیفشانده تمام
روی دیوار زمان
لاله‌ها نیز نهادند به دل، همگی داغ سیاه
گرچه شب هست ... دیدن ادامه ›› هنوز، با سیه‌چنگ بر این بام آونگ
آسمان غرق ستاره است و لیک
آسمان غرق ستاره است هنوز
خوشه‌ها بسته ستاره گل گل
خوشهٔ اختر سرخ
با تپش‌های سترگ
عاقبت کورهٔ خورشید گدازان گردد

سعید سلطانپور