در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک کتاب |روستای زان - همراه با امیرحسن چهلتن|»
S2 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 16:53:58

در هیچکدام از سفرهای پیشین یک سفر یک کتاب، سابقه نداشت در مدت زمانی چنان کوتاه به مقصد برسیم؛ حدود ساعت ۶ صبح از تهران حرکت کردیم و کمتر از دو ساعت بعد در روستای زان بودیم؛ روستایی قدیمی در شهرستان دماوند.

باز هم روز جمعه بود و یکی دیگر از برنامه‌های «یک سفر، یک کتاب»؛ این بار در کنار نویسنده‌ای که داستان‌های‌ او در بستر جغرافیای زادگاهش می‌گذرد و راوی تاریخ و فرهنگ طبقات مختلفی از مردمان این شهر است؛ با امیرحسن چهل‌تن همراه بودیم و قرار بود او بخش‌هایی از کتاب «تهران؛ شهر بی‌آسمان» را برایمان بخواند.

وارد روستای زان که شدیم باید دقایقی را در کوچه‌ و پس‌کوچه‌هایش پیش می‌رفتیم تا به مقصد نهایی خود برسیم؛ آنچه در مسیر توجه همه همسفران را جلب کرد حضور پر تعداد مهمانان افغانستانی کشور ما بود؛ به نظر می‌رسید بسیاری از ساکنان قدیمی روستا آنجا را ترک کرده و خانواده‌های مهاجر، جانشین آنها شده بودند.

بالاخره به خانه‌ای روستایی رسیدیم که به دو میزبان مهربان ما تعلق داشت. باید با پایین رفتن از شیبی کوتاه ابتدا قدم بر پشت‌بام خانه می‌گذاشتیم و بعد از آن می‌توانستیم از پله‌ها برای رسیدن به حیاط باصفای خانه پایین بیاییم؛ جایی که حوض آبی‌رنگ، فواره کوچک درونش و کوزه‌های سفالی آب در کنار آن روح را تازه می‌کرد. این منظره را درخت انگوری که شاخه‌هایش را به دور طاقی فلزی پیچانده و سایه خود را بر حیات انداخته بود، تکمیل می‌کرد.

صبحانه را روی پشت‌بام خوردیم. منظره روستا و کوه‌های قرمزرنگی که در دوردست‌های دیده می‌شدند چشم‌هایمان را نوازش می‌داد. بعد از صبحانه، گروه عازم پیمایشی کوتاه در کوه‌های اطراف و قدم زدن در دل روستا شد. ساعتی را به گشت و گذار پرداختیم اما تابش آفتاب و گرمای هوا امکان ادامه پرسه زدن را به ما نمی‌داد. از سوی دیگر وقت گپ و گفت بیشتر با مهمان برنامه نیز فرا رسیده بود.

به خانه روستایی بازگشتیم و در یکی از اتاق‌های آن نشستیم. چهل‌تن بخشی از کتاب خود را با بیانی شیوا برای ما خواند؛ مجذوب توصیفات او از شخصیت اصلی اثر و تکه‌کلام‌های این شخصیت که به فرهنگ عامیانه و قدیمی قشری از مردم تهران تعلق داشت، شده بودیم. پس از آن نوبت به پرسش و پاسخ در مورد اثر و کار نویسندگی رسید. مهمان برنامه با حوصله به پرسش‌های ما پاسخ گفت.

این بخش که تمام شد، دیگر وقت ناهار بود؛ زحمت تهیه آن را میزبانان مهمان‌نواز خانه کشیده بودند. بعد از آن اما اتفاق غافلگیر کننده‌ای در انتظار ما بود؛ یکی از همسفرانمان به همراه پسر جوانی که از میزبانان برنامه بود برای دقایقی در حیاط خانه حاضران را مهمان نواختن تنبور و دف کردند. پس از این تجربه لذت‌بخش و روح‌نواز، نویسنده نام‌آشنای تهرانی، بخش دیگری از کتاب خود را برای ما خواند.

دیگر حدود ساعت ۵ بعد از ظهر بود و وقت بازگشت. این بار ترافیک معمول عصرهای جمعه، باعث شد زمان بیشتری را نسبت به صبح در جاده بمانیم؛ اما این سفر نیز سر انجام به انتها رسید.

به روایت سارا اسلامی

۱۳ شهریور ۱۳۹۵