خلاصه: هر دست بستهای حق داره که در تهِ تهِ ناامیدی به کمک رویاهاش خودش رو از دست واقعیت نجات بده.
افرا معلم مدرسه است و با مادر پیر و برادر و خواهر کوچکترش زندگی میکند؛ پدرشان را سالها پیش از دست دادهاند. وضعیت دشوار مالی، مادر افرا را با وجود مشکل قلبی مجبور به کار برای خانم شازده کرده است. پس از مدتی خانم شازده به افرا نیز پیشنهاد کار میدهد؛ افرا باید به پسر کند ذهن خانم شازده، یعنی شازده چلمن میرزا، تدریس کند. ورود افرا به خانهی خانم شازده گره جدیدی در داستان ایجاد میکند.