شهرستانی با بناهای قدیمی، غاری که بازدیدکنندگانش را به صدها میلیون سال پیش میبرد، شهری که درختانش راز سدهها را در دل دارند و رمانی که راوی تردیدهای یک نویسنده آمریکایی در دهه ۱۹۳۰ میلادی است؛ همه اینها در کنار هم گویی سیامین برنامه «یک سفر، یک کتاب» را به پویشی در دورههای مختلفی تاریخ تبدیل کرد.
دقایقی از ساعت ۶ صبح روز جمعه نهم مهر ماه گذشته بود که مینیبوس حرکت خود را به سمت گرمسار آغاز کرد؛ جایی که قرار بود برای صرف صبحانه توقف کنیم.
پس از آن راهی سمنان شدیم؛ به بازار سنتی شهر رفتیم و در زیر طاقیهای بلند آن قدیم زدیم. البته به ناچار از مقابل بناهای قدیمیای که در آنها بسته بود و امکان ورود به هیچکدام وجود نداشت رد شدیم؛ از جمله مسجد و حمامی تاریخی. بازار آماده ورود به ماه محرم میشد؛ هر جا که چشم میگرداندی پارچههای مشکی و کتیبههای سبز و سیاهی را میدیدی که با وزش باد به این سو و آن سو میرفتند. پس از گردش در بازار و البته توقف کوتاهی در مقابل دروازه قاجاری ارگ، رهسپار شهرستان مهدیشهر شدیم؛ به قصد بازدید از غاری که زمینشناسان قدمت آن را بیش از ۱۲۰ میلیون سال تخمین میزنند.برای رسیدن به غار دربند از شیب کوه بالا رفتیم و به پلههایی رسیدیم که به دهانه آن منتهی میشدند. برای رسیدن به مقصد از حدود ۶۰۰ پله بالا رفتیم. هر چند مسافتی که درون غار پیمودیم چندان زیاد نبود اما از زیباییها خیالانگیز درون آن بینصیب نماندیم.
پس از بازگشت از غار وقت ناهار و استراحت بود؛ راهی شهمیرزاد شدیم؛ جایی که هوایی خوش و درختانی سر به فلک کشیده و کهنسال در انتظار ما بودند. ناهار را در یکی از رستورانهای شهر صرف کردیم.بازدید از روستای دیگری هم در برنامه سفر ما قرار داشت؛ به «پاده» که رسیدیم دیگر هوا تاریک شده بود اما این امر مانع بازدید از قلعه و حمام تاریخی آن نشد؛ بازدیدی که خالی از لطف هم نبود و شوخی همسفران با وهم و خیالهای شبانه در چنین مکانهایی لحظههای خوشی را برای همه ساخت.
پس از آن، دیگر نوبت به کتابخوانی رسیده بود؛ رضا علیزاده مترجم رمان «یک میلیون جرینگی یا اوراق کردن لمیوئل پیتکین» ابتدا توضیحاتی در مورد ناتانیل وست نویسنده اثر، دورهای که در آن زندگی میکرد و فضای حاکم بر کتاب ارائه داد؛ پس از آن بخشی از رمان را برای جمع خواند و به پرسشهای همسفران در مورد کتاب و نویسندهاش پاسخ گفت.با اتمام بخش فرهنگی برنامه و حرکت به سمت تهران، تنها وقفهای که در مسیر بازگشت از این سفر تاریخی رخ داد توقف کوتاهی بود برای صرف چای و شیرینی.
به روایت سارا اسلامی