در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک کتاب |پلور - با پیمان خاکسار|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:00:23
یک سفر یک کتاب این هفته جمعه ١١/تیر/ ٩٥ با حرکت ساعت ٦صبح به شوق دیدار دوباره دوستان، همراهی مترجم عزیز و رهایی در آغوش طبیعت از میدان ونک به سمت جاده هراز و پلور اغاز شد. بعد از توقف در رستورانی در پلور برای صرف صبحانه به همراه نان داغ و تنوری از جاده ای فرعی با چشم انداز قله دماوند به سمت غار گل زرد حرکت کردیم و خوشبختانه نزدیکی مقصد زمان خوبی برای اجرای برنامه های مهیج در اختیارمان قرارداد.
حدود ساعت ١١ به سایه درخت مورد نظر رسیدیم و متأسفانه باز هم با رشد قارچ گونه ویلاها روبرو شدیم. با تخمینی جزئی بعید نیست در سفرهای بعدی حتی جای همین درخت را هم ویلایی اشغال کرده باشد!

بعد از جاگیر شدن و برداشتن وسایل مورد نیاز، کلاه ایمنی که گروه اجرایی در اختیارمان قرار داد و چراغ قوه و لباس گرم، به قسمت هیجان انگیز سفر رسیدیم که با طی مسیری در کنار رودخانه‌ای زلال، خنک و با صدای زندگی که دستی زدن در آن تجدید قوای راهمان بود، با همراهی تورلیدر عزیزمان به دهانه غار رسیدیم.

قبل از سفر با جستجویی کوتاه قطعا به این نتیجه می‌رسید که فقط باید تجربه اش کرد! غاری با ورودی بسیار کوچک که جز سینه خیز راهی برای ورود ندارد! تک تک وارد شدیم. خنک، مرطوب، تاریکی مطلق و صدای چشمه‌ای روان، قطاری در حرکت بودیم سینه خیز، نیم خیز و گاهی ایستاده، پایین می آمدیم و بالا می‌رفتیم از سنگها و در رودی که زیر پایمان در جریان بود غار را پیمودیم و به تالاری با حوضچه هایی رسیدیم. شمعی روشن در حوضچه و صدای آب فضایی شاعرانه و غریبی که با سکوت و تاریکی لذتی چندین برابر می ساخت و اتفاق جالب تولد دوستی که هراهمان بود را البته به سبک غار نشینان! و فقط با شمع موجود برگزار کردیم که هر چه بگویم شنیدن کی بود مانند دیدن!

بعد از برگشت از غار تنها نیاز لحظه مان استراحت، صرف ناهار و چای زغالی بود با چشم انداز قله دماوند که جز در غار در سفر همراهمان بود برطرف شد و در کنار آقای پیمان خاکسار به خوانش دو داستان از کتاب "مادربزرگت رو از اینجا ببر" مشغول شدیم. کتابی که به نظر آقای خاکسار طنز بود ولی با نقدهایی مبنی بر تلخ بودن روبرو بودند که با این خوانش به این نظر رسیدند که طنزی تلخی که در زمان خواندن با صدای خنده دوستان همراه می شد. کتابها را با امضای اقای خاکسار به یادگار ثبت کردیم و سفرمان در طبیعت به پایان رسید.

عکس یادگاری گرفتیم و با جمع آوری زباله‌های بسیار! در مسیر کوتاهمان به میدل باس رسیدیم. در برگشت توقفی برای صرف چای و شیرینی داشتیم و قبل از ساعت ٨ به تهران رسیدیم. حال که این سفرنامه را مینویسم سفر مهیج به پایان رسیده است!
اما شنیدن (خواندن) کی بود مانند دیدن!

به روایت سارا تهرانی

۱۲ تیر ۱۳۹۵