یک خراط عروسکی چوبی میسازد، خیاط هم برایش لباس میدوزد و زرگر هم زینتآلات عروسک را فراهم میکند. سپس "قلندر" از خدا میخواهد به عروسک جان بدهد و خواست او برآورده میشود، اما بعدا هر یک از سه مدعی قبلی و خود قلندر به نوبت و به نفع خود ادعا میکنند که عروسک به آنها تعلق دارد. سرانجام دعوایشان را به ترتیب پیش داروغه، قاضی و میر نوروزی میبرند و ...