مدرسان دوره:
مریم ایلخان، نویسنده
داستان نویسی را، به صورت آکادمیک، از سال۱۳۸۴ نزد اساتید سیامک گلشیری و حسین سناپور آغاز کرد. پس از اخذ مدرک کارشناسی ادبیات داستانی و استفاده از محضر اساتیدی چون دکتر پروین سلاجقه، به فعالیت خود به صورت گسترده تری ادامه داده و با نگارش و ترجمه ی مقالاتی در حوزه ی ادبیات داستانی با نشریات مختلف همکاری کرده است. مجموعه داستان «من هنوز بیدارم» حاصل فعالیت این دوره است. تعدادی از داستان های این مجموعه مورد توجه داوران مسابقات مختلف قرار گرفته و جوایزی را نصیب خود کرده اند.
مرضیه صادقی، منتقد
فارغ التحصیل کارشناسی ادبیات داستانی و کارشناسی ارشد ادبیات فارسی است و فعالیت حرفه ای خود را در قالب نویسندگی رادیو و مطبوعات شروع کرده و به در این دوره عنوان پژوهشگر و منتقد حضور دارد. از وی مجموعه داستان نخ قرمز در سال ۱۳۹۶ منتشر گردیده است.
موسسه برگزارکننده:
انجمن ادبی سمر و خانه فرهنگ دیسفان
توجه: ثبت نام این دوره به صورت رایگان است.
توضیحات دوره:
انجمن ادبی سمر با هدف نگاه علمی و تخصصی به ادبیات داستانی فعالیت خود را آغاز نموده و امید دارد که بتواند نقش کوچک ولی مؤثری در بدنهی جامعهی داستان نویسی کشور ایفا کند.
در همین راستا جلسات و کارگاه های متعدد و پیوسته ای با محوریت ادبیات داستانی برگزار نموده است و در نظر دارد برای جلسه پیش رو مجموعه داستان من «هنوز بیدارم» اثر خانم مریم ایلخان را با رویکردهای نقد نو و ساختاری مورد بررسی، نقد و چالش قرار دهد. این کتاب با ۱۶ داستان توسط انتشارات مروارید در سال ۱۳۹۴ چاپ شده است.
در قسمتی از داستان میخوانیم: جهان میگفت وقتی که میخواستند برای خرید حلقه بروند، از جهان میخواهد با ماشینش آنها را برساند. میگفت رفته بودم خانهشان. شاهد حمام بود. گوهرخانم میگفت از صبح خون بینیاش بند نیامده، در حمام را زده بود و به شوخی گفته بود: این که حموم عروسی نیست آنقدر طولش میدی! بعد از لای در حمام میبیند باریکه خونی از بینی شاهد جاری است، تا روی زمین کشیده شده است. بیرونش میآورند. صورتش را پاک میکنند. روی زمین دراز میکشد و همانجا خوابش میبرد. گوهرخانم قرار خرید را عقب میاندازد. آن روز به جای خرید، به درمانگاه میروند و آزمایشگاه و بیمارستان و... آیسییو. ماشین، در ترافیک پشت در بهشت زهرا گیر افتاده بود و حرکت نمیکرد. جهان دندان قروچه میرفت و به زمین و زمان فحش میداد. پسر بچهای به شیشه ماشین زد و گلهای میخک زرد و سرخش را نشانم داد. چشمهای آبی و موهای خرماییاش مرا برد به کودکیام. به روزهایی که با شاهد مینشستیم و تیله بازی میکردیم. مریم تیلهها را برمیداشت و قایم میکرد و میگفت این تیلهها چشمهای شاهدند. شاهد از شیطنت مریم ریسه میرفت.