مرداد تنها گرمای آتشین و طراوت خورشید نیست؛ واژهی امرداد در متون زرتشتی به معنای نامیرا به عنوان نامی برای دومین ماه از فصل تموز یا همان تابستان اطلاق شده است و امروز در طی دوران بنا به تغییرات در گویش محاوره به اشتباه مرداد خوانده میشود و معنای آن به میرایی ختم میشود. آنچه در این تغییر ناشنیده مانده، مرز باریک و در مفهومی حقیقی یکسان بودن این دو واژه است، همان جایی که مرگ و نیستی به گفتهی گذشتگان به بودنی دیگر میرسد. اکنون فصل پرحیات خورشید را مرگ میخوانیم در حالی که طبیعت بودنش را با حرارت بیشتری فریاد میزند و این دو روی زندگی است. بسیاری از آثار هنری و معتبر با المانهایی برای مرگ با رنگها و ابزار مختلفی شکل گرفته و گویی نیستی دلیلی برای طرح و نقشی دیگر شده تا همچنان رنگی از امید بگیرد و این مسیر تنها به بوم کوچک نقاش یا پردهی نقرهای و اشعارختم نشده است؛ تفکر درباره مرگ، مکثی بر روی زندگی و تاملی بر بودن و چگونگی آن است.
در آثار مهم تاریخ هنر گلهای پوسیده، اسکلت، حباب و... به عنوان نمادی از مرگ به کار میروند اما بسیاری از آثار هنری نیز با جشنی در جهانی فرضی، زندگی دیگر یا روی دیگر بودن خلق شده است.
سقراط مرگ را روشی برای درک حقیقت میداند و هگل فکر به مرگ را به مانند تلنگری برای بازگشت به آزادی و رسیدن به خود واقعی در نظر میگیرد.
اکنون از نقاشی و مجسمه های مرگ که در حاشیههای تزئینی ایوان صومعهها و شبستانهای کلیساها ایجاد میشوند تا آثار ادوارد مونک و مجموعهی «مرگ و فاجعه» از اندی وارهول میتوان به زیبایی مرگ به عنوان بخشی از تاریخ هنر نگاه کرد و حیاتی مطلوب از مرگ را جست.