“رخ”
سکوت هایی میشنوم که پر از حرف هایی است که در بن بست ذهن ها جا مانده ...
میان هوای مه آلود و خلسه آور افکارم غرق میشوم ...
همانند ذره ای بیقرار ...
صدای شکستن وجودم کلافه ام می کند ...
قلبم ذوب می شود ...
آسمان دلم را هاله ای از اندوه فراگرفته ...
درکنج ذهنم به دنبال ایده ای هستم تا عواطف ازیاد رفته را زنده کنم،
احساس های بی روح شده را بیدارکنم،
بی مهری های زمانه را سرکوب کنم
واندکی احساسات گرم را چاشنی بودنمان کنم و یادآور شوم احترام به کرامت ذاتی انسان را...
نقاشی هایم چالشی است برای نشان دادن درد و فراتر از آن تنهایی...
رخ هایی تخریب شده . ..
روح هایی زخم برداشته..
چهره های از بین رفته ای که امکان بهبود ندارند و اعتماد به نفسی که برباد رفته ...