روزهای تعطیل گالری: شنبه ها
چهارده سال و هشت ماه و بیست و هفت روز پیش ، عصر پنجشنبه بود که با شعرهایم به خانه اش رفتم. دی ماه بود و شاید یک روز بارانی، یا اگر نبود، حالا اینطور یادم می آید. پیش تر از آن شعرها را نشانش داده بودم و چون خیلی جوان بودم و شاگردش ، فکرش را هم نمی کردم بپذیرد.
حالا آنجا هستم، در خانه ی کوچه ی جاوید. کنارش نشسته ام ، شعر هایم را بند بند می خوانم و او برای هر بند با قلمو و مرکب طرحی می کشد و گاه روی مرکب خشک شده را با تیغ می خراشد و بافت می دهد. هر طرح، دقایقی طول می کشد. می گوید : "دوست دارم گاهی با شعرها شوخی کنم" و می بینم که هر کلمه و جمله را همانطور که هست طراحی می کند. اما گاهی با خطوطی اکسپرسیو حالات را تصویر می کند، نغمه ها را و مرگ را و گاه فضاهایی را می سازد که در شعر من نیستند و از شعر فراتر می رود و شعر هایم فرسنگ ها جا می مانند.
او ساده، پخته و سریع کار می کند. می گوید : "سال ها پیش وقتی برای "نفرینِ زمینِ" آل احمد کار می کردم کسی مرا نمی شناخت و پس از آن کتاب شدم هانیبال الخاص و حالا همان کار را برای تو می کنم تا روزی شاعری بزرگ شوی."
شب هنگام که طراحی ها تمام می شوند زیر بارانی که شاید می بارد سر مست از این شادی بزرگ به خانه می روم.
می سم نژادرسولی، پاییز سیصد و نود و هفت