روزهای تعطیل گالری: شنبهها
با آن لباس مندرس و سری تراشیده عجب نگاه پر نفوذی داشت، از خرابههای قونیه میگذشتیم یا شام نمیدانم همانجا بود در همان خرابهها که میگفت آن خطاط سه گونه خط نوشتی، یکی او خواندی لا غیر
- در روم بود یا فلورانس هر کجا بود در آن هیاهوی سنگ و چکش عجب دستان زیبایی داشت داود را
می ساخت شاید، پینه بود دستانش همانجا بود که با صدای بلند فریاد کشیدم چه میسازی مرد تنهای روم که آوازهات تا فراسوی قرنها گوشها را دریده و چشمها را خیره ساخته؟! با صدای وحشی و افسار گسیخته رو به من کرد جملات زیبایی گفت جملاتی که تا اعماق روحم را سوزانید حیف معنای آن را نیافتم، افسوس که لاتین بلد نبودم.
- گفتمش بگو برای من بگو آن خط دوم چیست، چشمانش را روی هم نهاد حرفی نزد، شمس خسته بود و سرما زده و آتش دودناک
او را گفتم خدا را ... بگو او با صدای بریده گفت: یکی را هم او خواندی هم غیر او.
- کوچه پس کوچههای اصفهان و شبهای نیلیاش عجب زیبایی هراس ناکی دارد وقتی همه خوابند و تو و او بیدار، نشسته-ای چهار زانو مقابلش روی کهنه گلیم محقر اطاق کم نور با آواز هنجار یا ناهنجار قلم روی کاغذ، کنار او که حضورش گرمی بخش دلهاست و نبودش رونق بازار.
او راگفتم ای استاد بزر گ قرنها! ای میر عماد حسنی استاد الاساتید ای قبله خوشنویسی رازت را به من بگو. حرفی نزد استاد تنها مرا نگاه کر و خط پارهای از میان انبوه کاغذها به دستم داد صدای اذان نمیآمد و من
وضو ساز کردم.
- گفتمش آن «خط سوم» آن چیست «خط سوم» را بگوی.
هیچ نگفت، هفت شب بود که راه میپیمودیم دوری او برایش جان کاه بود و مرگ کیمیا خاتون روح گداز، فریادی بر آوردم این آخرین فرصت است علاء الدین در راه است، حضورش را پشت همین دیوارها احساس
می کنم بگو از آن «خط سوم» بگو. نگاهش را رو به آسمان نمود دست راست را روی قلبش نهاد و بادست چپ دست های سرما زدهام را در دست گرفت با زبان لبها را تر کرد و آرام گفت آن خط سوم نه او خواندی نه غیر او آن «خط سوم » .... .
آسمان را نگاه کردم در امتداد نگاهش ماه را دیدم و حضور مردی را، اندیشیدم که دیگر کنار من نبود اما رازش چون کوهی استوار بر شانههای خستهام فرو نشست سرگردان، تمام کوچه پس کوچه های شام را تا قزوین و اصفهان پیمودم. سحرگاهان در آینه بود که او را یافتم همان خسته سرگردان همانکه درازنای تاریخ را پیمود با شانهای خسته از بار امانت و دستانی پینه بسته از مرارت او را یافتم همینجا در آینه همین حوالی کنار سقاخانه بود شاید یا کمی بعد از آن ... آن «خط سوم» را همین حوالی یافتم در آینه بود.... شاید.
احمد تک