در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایشگاه پل ۱۹۹۷
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:51:05
۲۰ تا ۲۷ اسفند ۱۳۹۵
۱۲:۰۰ تا ۲۰:۰۰

 روزهای تعطیل گالری: شنبه‌ها

 

پلِ عینکی

سال‌ها پیش در حال رانندگی روی پلی بودم به سمت شهری که هرگز قبل از آن ندیده بودم‌اش؛ تهران. پل آسفالته و ساده‌ای بود که باریک و کم‌ارتفاع به نظر می‌رسید. و تاریکی بعد از یکِ نیمه‌شب حتی تاریک‌تر از تاریک‌ترین لحظات پیش از طلوع  خورشید بود، و تیره‌تر از تاریکی شب، سکوت بود  که گوش‌هایم را پر کرده بود. آن‌قدر رانندگی کرده بودم که دیگر حتی صدای تایرهای ماشین به گوش‌ام بی‌اثر بودند و احتمالا خستگی باعث شده بود هر چیزی بیرون از قاب پنجره در چشم‌ام تبدیل به هیچ شود. محدوده‌ی دیدم تنها فضای جلوی ماشین بود که توسط نورهای پژویی روشن بود که از پدرم قرض کرده بودم. پل  طولانی بود و به نظر می‌رسید هرگز تمام نمی‌شود، بعدها جایی خواندم که آن پل طولانی‌ترین پل ایران بوده است- 38 کیلومتر پل کم طویل نیست. همین‌طور که پیش می‌رفتم به درجه ی حرارت هوا اضافه می‌شد. از آن شب‌های کشنده‌ی تابستانی بود و واقعا در دقایقی من حس می‌کردم که ناگهان حرارت از حد می‌گذشت.  با این که ماشین مجهز به کولر بود اما عملا کولر از کار افتاده بود و به دلیلی که بعد خواهم گفت نمی‌خواستم پنجره‌ها را باز کنم، هر چند که بعد باز  کردم. در علم ماشین‌سواری توصیه شده است که فرمان را باید با دو دست نگه داشت، اما من وقتی مضطرب می‌شوم عاجز از انجام عمل به این وظیفه‌ام و آن شب داشتم کم‌کم مضطرب  می‌شدم تا این که دیگر کاملا مضطرب بودم. پل دوبانده بود و به دلیل گاردرِیل سرتاسری بین دو باند تنها دوربرگردان در انتهای مسیر قرار داشت. من آدم ترسویی نیستم اما وقتی از داشتن گزینه‌ها برای تصمیم‌گیری محروم  می‌شوم به شدت ناراحت می‌شوم، و از ناراحتی منظورم غمگینی نیست، بلکه حسی از نا-راحت بودن، حسی از این که می‌خواهم همین الان ترمز کنم. یک‌بار در فیلم «درپناه تو» رامین به لعیا گفت که وقتی راننده غمگین است با او نباید حرف زد ولی وقتی نا-راحت است باید با او حرف زد. و از آن‌جا که این جمله راه‌گشای بسیاری از مشکلات من و دوستانم بوده است تصمیم گرفتم که شباهنگ را بیدار کنم بلکه با همْ‌صحبتی از نا-راحتی کاسته شود. همان‌طور که با دست چپ فرمان را نگه داشته بودم، دست راستم را روی ران شباهنگ  که خواب بود گذاشتم و گفتم: «به چه فکر می‌کنی؟» شباهنگ چشم های عسلی‌اش را باز کرد، عینک‌اش را روی چشم‌اش زد و گفت: «خون ما سرخ به نظر می‌رسد و وقتی آب‌اش برَوَد به لایه‌ای از شکلات خشک شبیه می‌شود. ما هرگز فکر نکردیم که خون ما این‌جایی یا آن‌جایی‌ست، چرا که اساسا خون ما از هر صفتی مبراست. ما خود نیز نه این‌جایی‌ایم نه آن‌جایی». شباهنگ که سر شوق آمده بود هم‌چنان‌که سر خود را به عقب می‌چرخاند ادامه داد: «اصلا بگذار ببینیم پورنگ به چه فکر می‌کند؟» شباهنگ دست‌اش را به زانوی پورنگ رساند و گفت: «پورنگ! پورنگ! بیدار شو! به چه فکر می‌کنی؟» من از آینه می‌دیدم که  پورنگ چشم‌های بزرگ‌اش را باز کرد، عینک‌اش را روی آن‌ها گذاشت و گفت: «وقتی ما از استادیوم بیرون می‌آییم، همه‌چیز هم‌چنان همان است که بود و هیچ تغییری مشاهده نمی‌کنیم. ما  پول‌های خود را هم‌چون کودکان در مشت‌مان نگه می‌داریم، و وقتی تلفن را به‌دست می‌گیریم دوست  نداریم که بر زمین بگذاریم‌اش. کاری که ما می‌کنیم منطقی نیست اما به هر دلیل ما احساس خوبی داریم از اشتباه پشت اشتباه». پورنگ بی‌درنگ دست‌اش را روی ران فرخ گذاشت و گفت: «فرخ! فرخ! بیدار شو! به چه فکر می‌کنی؟»  فرخ که چشم‌های میشی‌اش قهوه‌ای‌تر به نظر می‌رسید در گرمای آن شب، عینک‌اش  را روی چشم‌اش گذاشت و گفت: «ما متکی به اتفاقات نیستیم چرا که راه ما از ابتذال جداست. ما غریزه‌ی اصلی‌مان را دنبال می‌کنیم و در این راه در بحر تفکر درباره آن مرد عابر غرق می‌شویم که روزی دوبار از عرض خیابان می‌گذرد.میل ما بیش از هرچیز به این است که هر چارچوبی را تحت فشار تبدیل به وضعیتی کنیم که در آن می‌شود با لذت کار کرد». دیگر کاملا راحت بودم، گرمای تابستان اذیت‌ام نمی‌کرد، و از همه بی‌اهمیت‌تر تاریکی مطلق بیرون از ماشین بود. راهنما را به سمت بالا چکاندم، یعنی که به سمت راست مسیر متمایل می‌شوم، سرعت‌ام را کم‌کم، کم کردم، و بعد ترمز را با پای راست‌ام فشردم. از داشبرد عینک جدیدم را برداشتم و بروی چشم‌ام که سبز بود گذاشتم، و گفتم: «ما هم مشتری‌ایم و هم صاحب مغازه، ما هم بازیگر یم و هم تماشاگر. و مهم‌تر از همه به دلیل غرور بسیار سالمی که داریم می‌توانیم از مهلکه‌هایی چون اتلاف وقت و جان بگریزیم. انگیزه ی ما مزه‌کردن قدرت است و بلافاصله پس زدن آن».  حالا که همه بیدار بودیم، و صدای باد باعث پاره‌شدن چرت کسی نمی‌شد، همه ی شیشه‌ها را پایین دادیم و تصمیم گرفتیم منتظر بمانیم تا شب تمام شود و نورهای روز  بالا بیاید تا ببینیم و مطمین شویم که این پل پایان دارد و ما را به یک جایی می‌رساند.

هادی فلاح‌پیشه | اسفند ۱۳۹۵

افتتاحیه: ساعت ۱۶ الی ۲۲  
منبع: سایت گالری‌اینفو

عکس‌های پایه

نمایشگاه پل ۱۹۹۷ | عکس نمایشگاه پل ۱۹۹۷ | عکس نمایشگاه پل ۱۹۹۷ | عکس

مکان

خیابان مفتح جنوبی، خیابان سمیه، نبش رامسر، پلاک ۶۳
تلفن:  ۸۸۸۶۵۳۰۱

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید