درودونه مدتی در روستا و منزل مادربزرگش که خیلی او را دوست دارد، برای تفریح و گردش مانده است. او میخواهد به مادربزرگ کمک کند و به همین دلیل روزی بی اجازه مادربزرگ از خانه خارج میشود که به خیال خود برای کمک به مادربزرگ برای خانه نان بخرد. اما تا شب باز نمیگردد. مادر بزرگ هر چه میگردد دردونه را نمییابد و ...