درباره این کتاب:
زﻧﯽ ﺣﺪودا ﺳﯽ و ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ و ﻣﺎﻧﺘﻮ روﺑﺮوی ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ اﺳﺖ. ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﺑﺴﺘﻪ اﺳﺖ و ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎز می کند. ﺳــﺮﯾﻊ می بندد. ﺗﻤﺎﺷــﺎﮔﺮ در ورود او را ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ. ﻧﻮر ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮ در ﺣﯿﻦ ورود ﺑﻪ ﻃﻮر ﻣﻼﯾﻢ ﺑﺎز و ﺑﺴﺘﻪ می شود. زن ﺑـﺎ دﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺷـﺮوع ﺑــﻪ شمارش معکوس می کند.
زن: دﻗﯿقا... (ﺳﮑﻮت) ﭘـﺪرم ﭘﺘﺮوﺷـﯿﻤﯽ ﮐـﺎر می کرد و ﺑﻬﺶ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻧﻤﯽدادن و ﻣـﺎ منتظر ﺑﻮدﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯿـﺎد و ﺑـﺮﯾﻢ ﻣﺴـﺎﻓﺮت. داداﺷﻢ ﺗﺎزه ﭼﻬﺎر ﻣﺎه و ده روز دﯾﮕﻪ اش ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺗﻮی دوﺳﺎل و ﭘﺎﺳﭙﻮرت ﻧﺪاﺷـﺖ ﻋﮑــﺲﭘﺎﺳــﭙورت...ﻋﮑﺲ...(ﺳﮑﻮت)