کافیست لحظه ای در اِلِمانِ هنر نمایش تامل کنید، دوصورتک یکی گریان و دیگری خندان! این خود به تنهایی مشئ هنرمندِ تئاتر را سرمشق کرده است و در نمایش "وامانده تهران" حامد رحیمی نصر این مهم را مشق و مشئ کرده است. شما در طول اجرای نمایش به وسعت دل میخندید و لحظاتی گریستن از سویدای جان تنها گریزِ ناگزیریست.
بله در موقیعت های متفاوتی که برخواسته از نقدی آگاهانه از اجتماعِ امروز ماست همراه میشوید و لذت می برید.
"وامانده تهران" حرف امروز است و گمشده ی دیروز را یادآور می شود و گاهی نیز شما را به خویشتنِ خویش می برد تا با خود در هیاهوی ساز و آوازی گوش نواز، خلوت کرده و درنگ کنیم.
از محتوا که گذر کنیم در ساختار نمایش با یک اتفاق تازه روبه رو می شویم؛ نمایش در کافه اتفاق می افتد تماشاچی گرداگرد پرسوناژ به تماشاست و چای و قهوه می نوشد و آزادانه با درام همراه می شود.
به نظر می رسد خالق اثر پوست انداخته و حالا از قاب صحنه که پیله ای تنگ و حصاری دست و پا گیر بوده خارج شده، اینک به زندگی نشسته. زندگی روزمره را صحنه نمایش یافته و حرف او حرفِ من و شماست پس لاجرم بر دل می نشیند و حتی از "دیوار چهارم" نیز عبور می کند و این لحظه ای ایست که نفوذ می کند نفوذ به جانِ مخاطب!
به شخصه دمی خود را به روی صحنه یافتم و در هیاهوی حرفِ من و او، مایی مشترک یافتم! اما اینهمه دِینی به گردن است و آن مرهون همزیستی مسالمت آمیز و مکملِ پرشور و شیدای سازوآواز "جهانگیر رها"ست.