گوته مى گوید: "باشد که صحنه همچون طناب بندبازان به افراد نالایق، جرأت راه رفتن بر روی خود را ندهد."
از پریشب که نمایش«شیرهاى خان باباسلطنه» را دیدهام، مدام به تخته می زنم و ماشالا میگویم. ماشالا به جانتان خاله گلاب، به جسارت کم نظیرتان، به توان و بدن آماده تان، به حنجره تان و به اخلاق و روحیهی جوانتان.
لذت ناب بازیگری، آن تجربهی شگفتانگیز منحصربهفردی که غولهای صحنه و سینما از آن حرف زدهاند، در همان لحظه خلق و اجرا اتفاق میافتد، موفقیت و اکران و دیده شدن لذات حاشیهای است. این را در همان پانزده سالگی در تمرینهای مداوم «زیرپوست شهر» که حتی در طول فیلمبرداری هم ادامه داشت، در شما دیدم. شما از تمرین لذت میبردید، از کشف لحظه، از کار، کار به معنای خود کار. نمیگویم یاد گرفتم چون درک زیادی میخواد و عشقی به خود خود بازیگری که شاید فراتر از توان من باشد. در ایران نمیشناسم کسی را در سن و سال شما یا حتی خودم که اینطور رها و مسلط و فارغ از هر چیزی، بر صحنه لباس سیاه بپوشد و با همه بینیازی از دیده شدن و تشویق، تجربه جدیدی را بغل کند. شما «بندباز»ید خالهگلاب نازنین که به ارتفاع قبلی راضی نمیشوید و مدام این طناب نازک را بالاتر میبندید...
«شیرهاى خان باباسلطنه» را ببینید تا بهتزده شوید از معاشقه یک ابر بازیگر با صحنه.
باران کوثری