نمایش «شاه مردنی هیچ کجا» به نویسندگی و کارگردانی محمد مروج که این روزها در تماشاخانه نوفللوشاتو اجرا میشود، درامی دیریاب در باب مضامینی بسیار کلی و چالشهای پیچیده روان انسانی است. اثری سوررئال که اگرچه کمی طول میکشد تا الگوهای اجرایی آن را دریابیم و با آن همراه شویم، اما پس از ورود به جهان تودرتو و دهشتناک آن، به قراردادهای جهان نمایش با خود خو میگیریم و از تمهیدات اجرایی آن حتی لذت میبریم. این نمایش رویکردی انتقادی به اسطورههای کهن اما همیشه حاضر تاریخ انسان و الگوهای برساخته سرکوبگر دوران مدرن دارد. نمایشی است نمادین که از یکسو جهان و از سوی دیگر ذهنیت انسان را در امکانهای انتزاعی روایتسازی و تئاترپردازی بازسازی کرده است.
صحنه تئاتر میتواند ذهن یک انسان باشد، جایگاهی برای عینیت رؤیا و کابوس. همچنین صحنه میتواند تمامیت جهان نیز باشد، تمثیلی از تاریخ و ماهیت بشر؛ اما درهمآمیزی این دو -ذهن و جهان- در یک نمایش، انتزاعی است تمامعیار که «نمایش شاه مردنی هیچ کجا» تلاش کرده به آن نزدیک شود. تئاتر میتواند ذهن و عین یعنی جهان درون و بیرون را که تناقضی اساسی و غیرقابلحل در اندیشه انسانی است به یکدیگر نزدیک کند یا دستکم توضیح این تناقض را به بیانی تام و یکپارچه ممکن سازد. این نمایش نیز در پی همین امکان دشوار است که با گنجاندن ذهن و جهان در صحنه، تناقضی حلنشده و تاریخی را که روایت آن ناممکن است، به شکلی نمایشی توضیح دهد.
عشق، فلسفه و سیاست سه موضوع اساسی هنرهای روایی و دراماتیک هستند. هر درامی با یک یا همه این مسائل پیوند میخورد. حال میتواند ظهور و معانی این سه موضوع وابسته به نوع روایت و درام متفاوت باشد، به این معنا که عشق به تجربه میل، عاطفه یا جنسیت تبدیل شود، فلسفه به دین یا هرگونه صورتبندی دیگر از عالم شبیه شود و سیاست در نسبت انسان با نظام بومی یا نظم جهانی یا چالشهای اجتماع و قدرت تبلور یابد؛ اما درهرحال هیچ اثری نمیتواند خالی از این سه موضوع پیشینی باشد. تحقق هر روایتی ناگزیر از به اندیشه درآوردن بخشی یا تمامی این موضوعات است. نمایش «شاه مدرنی هیچ کجا» از آن دست آثاری است که تمامیت این موضوعات را در خود گنجانده است. انتزاعی بودن نمایش امکان و تمهیدی است که پرداخت همزمان و هموزن این سه موضوع را برای مروج و گروه اجرایی ممکن ساخته است.
نمایش در یک تیمارستان میگذرد. صحنه با نشانههایی موجز نشاندار شده است. تیمارستانی مخوف پیش چشم ما ساخته شده است که مردی با ذهنیتی بسیط و واقعگرا در آن گیر افتاده و در سیطره اسطوره علم و اشباح باورها، ماورا و عشق مدام از واقعیت و بساطت جدا میشود و به کابوس و درنهایت اختلال شناخت بیشتر و بیشتر دچار میشود. انتخاب یک مکان مشخص مثل تیمارستان برگ برنده نمایش برای برساختن انتزاع موردنظر کارگردان در اجرا و انباشت مضامین در متن است. مرد ظاهری عادی و بدون گریم دارد اما روانپزشک، زن و پیرمرد همه چهرهها و گریمی غیرعادی دارند. این تفاوت در بازی بازیگران و روند اجرای نقشها نیز قابلمشاهده است، آشکارا میان بازی امیرحسین شفیعی و دیگر بازیگران تفاوت در زبان، بیان، لحن و حرکت وجود دارد که گویای ریشه داشتن او در واقعیت و انتزاع دیگران است.
«شاه مدرنی هیچ کجا» مدام با الگوهای انسانی بهمثابه عنصری سرکوبگر کار میکند، هر یک از شخصیتها در نسبت با مردی که شخصت اصلی نمایش است، الگوهایی از کنترل، تنبیه و سرکوب را به کار میبرند. میانجی این برخورد علم، عشق و باور است. تبلور علم در صورتبندی سرکوبگری است که روانشناس با بازی درخشان بهنام شرفی از مرد دارد، سپس زن تلاش میکند که همین رویکرد را در ساختاری فردی و جنسی اجرا کند و مرد تاریخی که بهنوعی نماینده دین و سیطره زبانی کهن بر واقعیت است، نشانهای دیگر است از سرکوب واقعیت. هر سه شخصیت نمادین شده از بدن تا ذهن مرد را سرکوب و نسبت عادی او با واقعیت زندگی و مرگ را مخدوش میکنند. از همین رویکرد و نسبت این سه شخصیت با مرد میتوان این درک را داشت که درام و اجرا هر دو در پی بازتوضیح دوگانه کنترل و همانندی هستند؛ به این معنا که موجود آزاد و بسیط را عامل اخلال میپندارند و سعی میکنند با سازوبرگهای ایدئولوژیک خود در ساحات علم، خانواده و باورها مرد را به یک نمونه کنترلشده، سیطرهپذیر و قابلبهرهبرداری تقلیل دهند.
نمایش «شاه مردنی هیچ کجا» آشکارا در توضیح عرصههای نمادین انسانی و نسبت فردیت انسان با قدرت، یادآور نظریات میشل فوکو فیلسوف و مورخ فرانسوی قرن بیستم است. فوکو خاصه در پروژههای بازخوانی خود از تاریخ جنون، تاریخ پزشکی و تاریخ جنسیت بهخوبی این سیطره قدرت در لباسهای مبدل عقلانیت، جامعه و علم را به تصویر میکشد. او نشان میدهد که چگونه تاریخ جنون، تاریخ سرکوب فردی به نام مجنون با ابزار عقلانیتی توافقی و عرفی و تاریخ پزشکی، تاریخ کنترل بدن توسط علمی ناکامل و درنهایت تاریخ جنسیت، روند تبدیل میل به تولیدمثل و کنترل مناسبات بین فردی است. تمام این عرصهها درواقع کارکرد خود را در نسبت با قدرت پیدا میکنند؛ قدرت بهنوعی ماهیت این عرصهها را تصاحب و با خود همریشه میسازد.
«شاه مردنی هیچ کجا» نیز بهواسطه مکان و نسبت شخصیتها همین تنش و مواجهه را بازتولید و بازتوضیح میکند. نمایش با میزانسنی کنترلشده، بازیهای پرتسلط و یکدست، فضای صوتی گیرا و چندبعدی، لایههای مختلف مضمونی و ادبی خود را به تئاتری گیرا و توجهبرانگیز تبدیل کرده است. نمایشی خلاف جریان که امکان ایجاد گفتوگوهایی جدی و تأملاتی طولانی را داراست.
عکس:میلاد میرزاعلی
منبع: ایران تیاتر