نوشتن و اجرای درامی عاشقانه در این روزگار که مرزهای ابتذال خیلی لغزان شده و عشق، تصویر غالب سانتیمانتالیستی را در ذهن تداعی میکند، جسارت میخواهد؛ در روزگار تسلط ملودرام های عاشقانه آبکی بر تماشاگران تصویر در رسانههای ملی و غیرملی که روزانه، هزاران چشم را به خود خیره میکند، «شب شرقی»، به نویسندگی و کارگردانی ناصح کامگاری، درامی است عاشقانه که در لایههای زیرینش تمهای دیگری را در خود پنهان کرده؛ تمهایی که در صحنههای میانی اجرا، درام را سویههای دیگری میبخشد. «شب شرقی» درامی درباره عشق نیست که در فقدان عشق است؛ درباره تردید دختری جوان بین همسر آلمانیاش که با او تازه از آلمان برگشته- و معشوقه و نامزد قدیمیاش که در هیئت راننده تاکسی آنها را به خانه میرساند، ولی از خانه بیرون نمیرود و مواجهه همانجا رخ میدهد؛ مواجههای که به حذف هر دو مرد میانجامد.
«شب شرقی» اجرائی است که در لایههای ظاهری معمولش، تماشاگر را به سمت کشف یک تثلیث عشقی و چالش بر سر تصاحب یک زن که چالشی مردسالارانه است، میبرد، اما به محض اینکه، تماشاگر، سرخوش از حس کشف، در حال دستهبندیکردن و قضاوتکردن اجراست، با پیچهای تازه در روایت، جهان تازهای را میگشاید که یکسره از آن فضای قابل حدس پیشین فاصله میگیرد و با افشای لایههای پنهانی از شخصیتها، مسیرهایی یکه برای آنها و اجرائی فمینیستی را رقم میزند. میتوان گفت «شب شرقی»، اجرائی فمینیستی است؛ اجرائی که اگرچه تا صحنههای میانی، نمود پدرسالارانه مردهای زندگی زن و سکوت و انفعال زن در برابر کششها و جذبودفعهای مردهای روایت را میتوان دید، اما، زن خود را سرانجام از سیطره نگاه آن دو که هرکدام زن را تصویری میخواهد منجمد و ابدی از زن اثیری خفته در ذهنش بیرون میکشد و خودش برای زندگیاش تصمیم میگیرد.
اگرچه پایان بندی نهچندان رئالیستی و باورپذیر کار، فضا را قدری به سمت فانتزی میکشاند و برخلاف ضرباهنگ کند کار، پایانی یکباره و قاطع برای اجرا رقم میزند و نقطه پایان حذف و قتل را، سویه رهاییبخش اثر میکند.
ضرباهنگ کند اثر، گاهی صبوری تماشاگر را میطلبد تا از دالانهای دراز روایت عاشقی مرد ایرانی و فضای سانتی مالیسمی او و عقلگرایی خشک و سودانگارانه مرد آلمانی، گذر کند و به چشم انداز تازهای برسد که همان نگاه از سر قدرت و مالکیت به زن در هر دو مرد است.
تلاش کارگردان برای نشاندادن ساحت نمادین دو مرد که یکی نماد شرق است و عشق و جذبه و موسیقی و درعینحال زنستیزی و دیگری نماد غرب است و عقلگرایی خشک و سودانگاری و باور به گفتوگو و نقاب به ظاهر فمینیستی، اما منفعتطلبانه، مواجهه این دو مرد (شرق و غرب) را به درازا کشانده، اما درعینحال این ساحت نمادین، اثر را از یک درام عاشقانه نجات داده و هستی گستردهتری را برای متن ساخته است. نویسنده با آوردن پیچهای مناسبی در کار، تلاش میکند نمایشنامه را از کندی و کشداری ضربهزننده برهاند، اما گاهی بهسرانجامرساندن ساحتهای نمادین و نضجگرفتن معناهای نهان زیر متن، صحنهها را با دیالوگها و چالشهایی که کمتر پیشرونده و بیشتر توصیفی هستند، کند و آرام میکند. این اجرا با قراردادن موقعیت مکانی نمایش در شهری مرزی و کُردنشین در ایران، نگاهی دوباره به خردهفرهنگها انداخته است و هم بهلحاظ زبانی توانسته تنوع زبانی را در بخشهایی از اجرا به کار ببرد و هم اینکه از موسیقی محلی کُردی، برای فضاسازی و پیشبرد فضاهای درونی استفاده کند.
سپیده شمس
روزنامه شرق
شماره ۲۹۷۷