تصمیمها و انتخابها، پنجرههایی بر بنای زندگی و تجربیات آدمیست. گاهی راهِ ارتباط را میبندد و مسدود میکند، و گاه باعث گشایش و اتصالاند.
"اینجا پنجرهای باز مانده است"، در دو بال موازی حرکت میکند. بخشی در قالب سمیناری درباره ارتباط پنجرهها با بناها و محلههای آنها که توسط کارشناس و سخنران رو به مخاطب ایراد میشود. و بخش دیگر، زندگی زنی به نام هنگامه است که همسر و همکار سعید، همان کارشناس و سخنران سمینار، با مروری بر گذشته و تصمیماتش در ۱۰سال گذشته است.. زمانی که حالا او مدت زیادیست از سعید جدا شده و کودکی را که از یک رابطه ۶ ماهه باردار است، به تلافی جنینی که ۱۰ سال پیش، خودخواسته سقط کرده و باعث جداییاش با سعید شده، نگهداشته است.
متن محوری زنانه دارد که میخواهد در حالو هوای زنی که از قضا پیوندی با ادبیات اسطورهای و از جمله منطقالطیرو هفت وادی عشق عطار دارد، پرسه بزند. زنی که تلاش میکند، مستقل و قدرتمند باشد و بر سر تصمیماتش حتی با وجود مخالفت همسرش در سقط جنین، مصمم بماند. او میداند بچهآوری، آمادگی و تغییر سبک زندگی و فاصله از فعالیتهای هنری و اجتماعی میطلبد و نه فقط زاییدن و سرگرم حضور موجودی دیگر شدن.
اجرا در چند پرده پیش میرود که هنگامه در حال ساختن چند اثر هنری و اینستالیشن برای نمایشگاه انفرادیاش است. او باردار است و در ذهنش گفتگو با سعید، و طی طریق هفت وادی عشق و زخمها و دردهایش را تخیل و مرور میکند تا به وادی آخر، فقر و فنا میرسد.
شاید مهمترین ویژگی نمایش که در برخورد اول با آن روبرو میشویم ایفاگری نقش هنگامه با بازیگری مرد است.
سعید چنگیزیان، در نقش هنگامه، تلاشی برای زن شدن نمیکند و با همان جنسیت غالب خود و رفتارهایی مردانه، زنی باردار است که عواطف،احساسات و افکارش را بازگو میکند. این تناقض و جابجایی، کارکردش را در طول نمایش نشان نمیدهد و حتی به نظر میرسد ضد خود عمل میکند. آیا قرار است زنی مستقل و قوی، الزاما هویت مردانه داشته باشد تا بتواند از پسِ تصمیماتش بر بیاید؟ یا زن بودن در بستری از خلاف جنسیت خود بیشتر بازنمود دارد؟ آیا درهم ریختن قراردادهای جنسیتی، هدفی در جهت تکمیل محتوا و موضوع داشته؟
پاسخ به هر کدام از سوالات فوق تا انتها نیز بدست نمیآید و تنها به یک بازی ذهنی کارگردان با جنسیت و یا احتمالا عبور از ممیزی برای لمس فیزیکی دو بازیگر، محدود میماند. باورپذیری چنگیزیان به عنوان زنی به نام هنگامه، اتفاق نمیافتد و در بستر معنایی خود، معلق است.
در زمانهی فعلی که مسئله زنان به شکل دیگری در جامعه، در حال بازنگری و تولید است، نویسنده و کارگردانِ زن این نمایش، که اتفاقا موضوعی زنانه و حق انتخاب او را به خوبی طرح کردهاند، چه اندازه جسارتِ نزدیک شدن به فرمی همسو با آن و پرداختی جسورانه را دارند؟ مالکیت بدن و حق انتخاب مادر شدن، در گزینش بازیگری مرد، سلبی شده و نیروهایِ زنانگی را تعلیق میکند. اندامهای زنانه در هویتِ بدنمند بازیگر، می بایست از بحث زبانی و ساختاری خارج شده و فراتر اما مرتبط و پیوسته با آن عمل کند. اما در اینجا حذف فیزیکی زن و جایگزینی آن با جنسیت غالب جامعه، با همان ویژگیهای سلطه و سرکوب، نه تنها از قید بدن رها نشده بلکه ضد آن است و این جابجایی را فاقدِ کارکرد و تاثیرگذاری معنایی میکند. و حتی برای طرح حقوق انسانی این بخش از جامعه، باز هم متوسل به هویت مردانه برای مواجهه و تولید سوژهشدگی میشود. اگرچه در اجرا بالانس بازیها به ویژه از سوی یونسزاده، آنقدر نامتعادل و ناخواناست که خود دلیل دیگری برای برهم زدن این ارتباط و اتصال است و در کلیت نمیتواند به اجرایی موفق، کنشمند و اثرگذار تبدیل شود.
نیلوفرثانی
روزنامه سازندگی- شماره ۱۴۳۵ - سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲