در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | یادداشت رحیم رشیدی‌تبار، برای نمایش «پنجاه/ پنجاه»
S3 > com/org | (HTTPS) 78.157.41.91 : 00:16:21
نمایش پنجاه پنجاه | یادداشت رحیم رشیدی‌تبار، برای نمایش «پنجاه/ پنجاه» | عکس

زن و مردی پا به موزه‌ای گذارده‌اند. این موزه روزگاری نه چندان دور شکنجه‌گاه و کشتارگاه افرادی بی‌گناه بوده است و زندانیان در این جهنمِ روی زمین پس از انواع شکنجه، مشقت و زجر فراوان، میهمان اتاق‌های گاز شده‌اند. از زندانیان هیچ بر‌جا نمانده جز اندک وسایلی که در موزه در معرض دید بازدیدکننده‌گان قرار می‌گیرد؛ کلاه، چنددست لباس، شاخه گُلی فلزی و... .
قصه زمانی جالب می‌شود که متوجه می‌شویم همین زن و مرد روزی از این زندان گریخته‌اند و امروز که پا در این مکان دهشت‌ناک گذارده‌اند خاطرات‌شان زنده شده و مردگانِ این مکان نفرین‌شده در ذهن‌شان زنده می‌شوند. زن و مرد که حالا ناتوان‌اند و پیر، می‌شوند دو راوی.
.
در ابتدای نمایش زن و مرد (پیرزن و پیرمرد) در نقش دو اسب ظاهر می‌شوند؛ آری اسب. اسب‌هایی پیر با یال طلایی که برگردن‌شان افساری بسته شده‌ست و رهایشان نمی‌کند. اسب در هنر تدفینی نماد مرگ است و روان مردگان را با خود می‌برد و نویسنده‌ی این نمایش بسیار هوش‌مندانه این وظیفه را بر عهده‌ی پیرزن و پیرمردی نهاده است که بشوند دو راوی و شیهه‌وار قصه از زبان و ذهن‌‌ آن‌ها شنیده شود.
 اسب‌ها در ارتفاع، خاطرات‌شان (ارواح زندانیان) را در زندان (چاله) رها می‌کنند تا مخاطب در نمایشِ پیش‌روی‌ِ خود، نمایشی دیگر را به تماشا بنشیند.
زندانیان توسط جلاد-زندان‌بان به بازی گرفته‌شده‌اند و در حالِ بازی در نمایش "کله‌گِرد‌ها و کله‌تیزها"ی برشت‌اند.
 جلاد-زندان‌بان در هیئت یک کارگردانِ تئاتر با یک میزانسن، زندانیان (تو بخوان مردم) را به دوقطب و دوسو می‌کشاند تا به‌سانِ نوکِ یک پیکان در برابر یک‌دیگر قرار داده و خط‌کشی کند. یک قطب می‌شود "خودی" و قطب دیگر "ناخودی". زندانیان هم به این بازی تن می‌دهند، آن هم تنها به یک علت: "دمی بیش‌تر زنده بمانند."
خودی و ناخودی‌ها توسط زندان‌بان-جلادی که هم‌سو با تماشاگر روی صندلی نشسته و لباسی متفاوت از دیگر بازیگران و مثل تماشاگران به تن دارد!!، امر و نهی شده و به جان هم می‌افتند.
.
مخاطب در نمایش «پنجاه پنجاه» با روایتی خطی روبه‌رو نیست؛ البته که نباید باشد. مگر می‌شود از ذهن‌های مشوش، پراضطراب، هراسان و پریشان زندانیان در یک اتاقِ گاز روایتی خطی انتظار داشت!؟ اما نظم دارد. تسلط بر ریتم درونی، پرداختن به جزئیات به حد کفایت، احترام به ذکاوت مخاطب، رفت و برگشت‌های به جا و در خدمت ریتم اجرا، دوری از هرگونه ادا و اطوارهای شبه‌روشنفکرانه‌ی فلسفی مخاطب را وادار به احترام به نمایشنامه‌ی استخوان‌دار «پنجاه پنجاه» می‌کند که توسط هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی نوشته است.
.
سطح بازی‌ها در نمایش«پنجاه پنجاه» قابل قبول و درست است. بازیگران بدنِ خود را می‌شناسند و بیان‌شان شفاف و رساست. لباس در این نمایش فکرشده طراحی شده است. در طراحی لباس نیز به مثال دیگر اجزای نمایش به جزئیات توجه بسیار شده‌است. لباس‌ِ یک‌دست زندانیان، لباس زنانِ‌روسپی، دلقک‌ها، زنانِ دیرنشین، اسب-راوی‌ها، زندان‌بان و... نشان از تسلط یک طراح لباس بر حرفه‌ی خویش دارد.
گریم و چهره‌پردازی پنجاه پنجاه نمره‌اش بالاست. رنج، درد، شکستن، غم، مشقت، بی‌روح بودن و درعین‌حال روح بودن زندانیان بر مخاطب هویداست.
.
طراحی صحنه‌ی جذاب، کارآمد و خلاقانه‌ی نمایش نیز یکی از نقاط قوت این اثر است.‌ موسیقی که بخش عظیمی از کار بر عهده‌ی اوست با نمایش چفت و بست شده و با روحِ آن یکی شده است.‌ مخاطب به جای صوت، اضطراب، دلهره، رنج، درد و... می‌شنود! 
مخاطب در نمایش «پنجاه پنجاه» با ساحر-کارگردانی طرف است که او را ۷۵ دقیقه جادو می‌کند. کارگردان در پایان نمایش از تک‌تکِ تصویرسازی‌های خلّاق تا میزانسن‌های فراوان و غیرتکراری و نوآورانه تا استفاده از تمام نقاط صحنه (بالا، پایین، چپ، راست، جلو، عقب) برای خلق تصویر و... مجموعه‌ای در قالب یک کلاس‌ِدرس تحویل مخاطب می‌دهد.
.
مرتضی اسماعیل کاشی با ابزارهایی که در اختیار دارد در طول نمایش همه‌کار می‌کند. کاری می‌کند که مخاطب با یک لنگه کفش پاشنه‌بلند صدای پای اسب بشنود. با یک جعبه شیشه‌ای ویترین می‌سازد، اتاق گاز خلق می‌کند، دادگاه می‌آفریند، خلوت‌گاه پدید می‌آورد، اتاق تعویض لباس ایجاد می‌کند، تصویر فشار دیوار بر آدم و له شدن استخوان های انسان به‌وجود می‌آورد و...
در جایی از نمایش هم آدم‌ها دومینو‌وار می‌افتند تا شاخه گُلی فلزی از دستِ عاشق به دستِ معشوق برسد، آن هم در اردوگاهِ مرگ!
مرتضی اسماعیل کاشی آن‌قدر تصویر می‌سازد تا مخاطب افسوس بخورد، افسوس بخورد که چرا برای این نمایش دو چشم بیش‌تر ندارد! مخاطب چپ را می‌بیند، تصویر راست از دست‌ش رفته! پایین را تماشا می‌کند بالا را از کف می‌دهد.
بعد از ۷۵ دقیقه که چراغ‌های سالن روشن می‌شوند، مخاطب دست می‌زند؛ اما از بازی‌گران و رِوِرانس خبری نیست! گروه اجرا کار خود را کرده است.‌ جرقه در خرمن روشن شده است. چراغ‌های سالن روشن‌اند. صحنه خالی است. تماشاگران دست می‌زنند و به سر‌های یک‌دیگر نگاه می‌کنند. کدام گِرد است؟ کدام تیز؟ جمله‌ای از برشت را باید بر سر در تماشاخانه‌ها نوشت، آن‌جا که می‌گوید تئاتر حقیقی تئاتری است که با روشن شدن چراغ‌های سالن تازه شروع شود!
.
پی‌نوشت ۱: اگر قصد دارید یک تئاتر خوب با ویژگی‌های اکسپرسیونیستی تماشا کنید تا ۳۰ آبان‌ماه ۹۸ ساعت ۱۹ و ۳۰ دقیقه به تماشاخانه‌ی هیلاج در خیابان ایران‌شهر، کوچه‌ی مهاجر پلاک ۲۲ بروید.
پی‌نوشت ۲: از امیرشهاب رضویان سپاس‌گزارم که مکانی به ظرفیت‌های اجرایی تهران افزوده‌اند.

منبع: سایتِ ادبی، هنری چیستآرت

درباره نمایش پنجاه پنجاه
۲۳ آبان ۱۳۹۸