به گزارش تیوال به نقل از
ایران تئاترشناسه مطلب: 64205
بهنام حبیبی: کمی به کدام سو؟ پرسشی بی پاسخ، یا هر کسی از ظن خود شود یار من؟ در این طناب کشی رو در رو و برافروخته، کدام سرپنجه، جام پیروزی را از سرانگشتان حریف به سوی خویش می رباید؟
قصه بسیار گفته ی جنگ هشت ساله ی ایران و عراق، حماسه ای است روایت شده به شمارگان ایرانیان این سرزمین. گویی در کشاکش پذیرش یا رد این بلوای خانمانسوزهشت ساله، حتی در اردوگاه خودی ها، فاصله هاست. گویی فاصله از خاکریزهاشان، از دل های به ظاهر مهربانشان، به سرخی خاک میان ما و دشمن، خاکی است آغشته به خون های بسیار که نه در جبهه های غرب و جنوب ایران، که در هر خلوت و هر کوچه و هر پچ پچ ناگفته ی سوخته دلان این خاک به تلخی می گرید و چه غمگین و چه سرکش، پنجه در پنجه هم می دوزند.
نمایش "کمی آنسوتر" که در نگاه اپیزودیک و بسیار سریع خود به چند رویداد از جنگ ایران و عراق، نگاه ریزبین خود را در خانواده ها می گسترد و جزئیات آنها را کنکاش می کند، پرسش های بسیاری در ذهن مخاطب حیرت زده به جا می گذارد و به سمت خانه راهی اش می کند.
در نمونه مادر و دختر، تقابلی سر در گم و بی مقصد، گرچه نه در آشکارا که در نهان، بینشان در رفت و برگشت است. دختری که هنوز در کودکی دخترانه ی یخزده اش در تقابل با مادری است که شاید از سر پریشانی و خستگی و شاید از سر خواست های پنهان زنانه اش، اصرار بر یافتن همسر گمشده اش نمی کند و از برزخ بودن یا نبودن همسر به کنج سکوت می گریزد، ولی دختر همچنان در انتظار پیکر پدر، دلگرم در آغوش کشیدن پدری است که شاید بتواند کوه های یخزده تنهایی اش را آب کند.
دختر هر چه می سراید، از رشادت ها و بزرگی های رادمردی است به نام پدر، و مادر هر آن چه می گرید، از سختی ها و مرارت های چند صباح زندگی سختی است که با مرد ناپیدایی به نام شوهر گذشت. این تقابل دو نسل است یا تقابل عقل و سنت؟ مادر از انتظار روحفرسای خویش گریخت یا به خود فرصت دوباره ای زندگی بخشید؟ آیا این پاسخی مناسب بود در برابر همسری که زندگی خود را برای حفظ جان او هدیه کرده است؟ دختر به باور قلبی اش هنوز لحظه شمار بازگشت و دیدار پدر است یا این خود آتشباری است نهان بین او تا خاکریز مادر؟
در نمونه ی دیگر، دو خواهر از ویژگی های برادر شهیدشان می گویند، اما نه آن چه را که پرسشگر رسانه می خواهد. به چارچوب کشیدن شخصیت و روحیات فردی و خصوصی همه ی شهدا در کلیشه هایی از پیش تعیین شده، خواست کیست؟ رسانه یا میراث داران این حماسه سازان؟ چرا قصه ی عاشقی یک شهید و یا علاقه بی اندازه اش به نگهداری از حیوانات در این کلیشه ها نمی گنجد؟ چرا این کلیشه ها از پذیرش حقایق آن چنان دورند که به تقابل رو در رو باخانواده و نزدیکان آنان تن می دهند؟
کمی آنسوتر ما را به کدام سو می برد؟ پوشش رسانه ای یا واقعیت ناگفته ی شهدا؟ تقابل تئاتر کشور با رسانه ملی؟ چه چیز را قداست ببخشیم؟ جسم شهدا را یا بازنگفته های کنج کنج وجودشان را جست و جوگر باشیم؟ آیا هر آن چه از شهدا می دانیم، خیالپردازی هایی است تصویری و رسانه ای؟ کمی به کدام سو؟