قربانیان «عادت»
چه در این اجرای بزرگ مرتضا میرمنتظمی و چه در اجرای جمع و جور و مهجور چندماه پیش مهسا شریفی از این نمایشنامهی درخشان برایان فریل، آنچه در وهلهی اول تماشاگر را درگیر خودش میکند «موقعیت» است؛ «موقعیتی» کمتر دیدهشده. جایی که روایت تو را با خودش میبرد. مالی سویینی وعدهی یک فتح را میدهد و با تراژدی تمام میکند. میگوید داستان زنیست که در یک استثناء توانسته بر نابیناییاش غلبه کند و بعد خود بینایی میشود ضد قهرمانی علیه ذهن شکلگرفتهی مالی در تاریکی. و باز فریل به همین هم قانع نمیشود. بینایی مالی را تقلیل میدهد به اضافهکاری در شناختن چیزهایی که مالی پیشتر با لمس و بو میشناخت اما حالا باید حس سومی چون دیدن را هم به آن دو قبلی بیفزاید (که به قول خودش «چه پیروزی جزئی احمقانهای!») و در روایت دیگر کوربینایی منتهی به تراژدی در مالی را تعمیم میدهد به زندگی بینایان... و در رأس دکتر، آن هنگام که از دست رفتن زن خیانتکارش را حاصل کوربینایی دکتر میداند و نه رفتن زن: وقتی از قول مرد دومی که زن را عاشق خودش کرده خطاب به دکترش میگوید: «تو اصلن این زن را میبینی؟ تو دچار کوربینایی شدهای!» که اشاره به عادت و روتینشدن حضور آدمها در زندگیهای یکدیگر دارد. درواقع با تمرکز روی این نکات، میتوان گفت «مالی سویینی» در ستایش و نکوهش «عادت» است: داستان زنی که فریاد میزند «اصلن کسی از من پرسید چه میخواهم؟» و تأکیدش بر این است که روتین آدمهای عادی، شاید خواست یک آدم دیگر در شرایط غیرعادیاش نباشد و بخواهد در همان عادتها زندگی کند، و داستان مردی که زنش را در «عادت» به زیباییاش، و موردتوجه قرارگرفتن زن توسط مردی دیگر، از دست داده. نمایشنامه همینجاست که به اوج خودش میرسد. وقتی زندگی شخصی دکتر را ته یک خط موازی و برخلاف فرمولهای ریاضی به زندگی بیمارش میرساند. آنها قربانیان عادتند؛ اما هرکدام به یک نوع.
اما اجرای میرمنتظمی که پر است از تصاویر بدیع و فکرشدهی انسان کنار یک نماد. عظمت نمادها مقابل کوچکی انسان. انتخابی تصویری در نمایشنامهای که سه راوی دارد؛ و حتی به سختی دوتا از آنها را کنار هم در یک دیالوگ قرار میدهد و ترجیح میدهد گفتوگوها را میان راویان و تماشاگر برقرار کند تا میان آدمهایی که حالا مدتهاست در فراق همند و صرفا راویان یک تراژدی رخ داده. میرمنتظمی در تصویرسازیاش از نمایشنامهی فریل به مدد امکانهایی که سن تالار وحدت در اختیارش قرار میدهد تلاش میکند کنتراست بسازد. همان کنتراستی را که میان جهان سه راویاش قرار دارد، به عکسهایی هم که روی صحنه میسازد بیاورد و از هر حرکتی یک مواجههی مهیب بسازد؛ چنان که ذهن مالی در مواجهه با بینایی نسبت به اشیاء و جهان اطرافش. این کنتراستهای در ابعاد و رنگ و نور (بهترین جای آن؟ لحظهی بینایی مالی، همزمان با تداعی حس کوری به تماشاگر و تابیدن نور چراغ دکتر در چشمان مالی/تماشاگر) مهمترین خصیصه و انتخاب در کارگردانی اثریست که تلاش میکند همپای متن درخشانش، موقعیتهای تصویری بسازد؛ و اعتراف میکنم که موفق و در برخی لحظات مرعوبکننده است.
و خب یادمان نرود که این اجرای سه بازیگر خیرهکنندهاش هم روی صحنه هست. با دلتنگی دوری خانم الهام کردا از صحنه، این بازگشت باشکوهش روی صحنه، یادمان میآورد بازیگران بزرگ روی صحنه چه اندازه میتوانند یک نمایش را از آن خود کنند؛ و در کنار او، دو بازیِ به طور کامل متفاوت از همِ صابر ابر و علی سرابی هم هست که هر دو تلاش میکنند متفاوت از آن تصویر همیشهی خود باشند و گاهی در این تفاوت چنان اغراق میکنند که گمان میکنی دارند تپق میزنند یا چیزی را از یاد بردهاند، اما خیلی زود میفهمی انتخابشان برای در عادیترین و ملموسترین شکل برگزار کردن شخصیتشان است این «معمولی» بودن و تلاش برای یکی از ما شدنشان! و چه درخشانند هر دو، وقتی در کلیت به اثر نگاه میکنی و میبینی چه میزان میتوانستهاند هرکدام تلاش کنند برای بیشتر دیدهشدن، اما دارند نقشهاشان را در اندازهی درست خود و بی هیچ کموکاستی، در بهترین شکل ممکن، میسازند. مدتها بود از تمام یک ترکیب بازیگری روی صحنه این اندازه لذت نبرده بودم.