گفتم: «تئاتر وقتى شروع مىشود که تمام شده باشد!» به عبارتى تئاتر تازه وقتى شروع مىشود که تو از سالن بیرون زده باشى. وقتى که لحظه لحظهاش (خود اگر رسالتش را دریافته باشد) جایى در تو روزها و سالها ادامه پیدا مىکنند و ادامهات مىدهند.
تئاتر یعنى همین. اولش تماشاگر در تاریکى است و صحنه در روشنایى. دستِ آخر اما هر دو سو (تماشاگر و صحنه) در روشنایى روبروى هم مىایستند.
صالح دیالوگ آخر را میگوید: «همین». تئاتر تمام مىشود. نور که میرود سه ماهیِ عاصى در تاریکى محو مىشوند و نور که برمىگردد، آن سه نفر و تماشاگر در روشنایىِ یکسان رو به هم مىایستند. سه بازیگر-مولف تئاتر در برابرت کرنش مىکنند. صالح علوى زاده، پویان محمودى و پویا چوداریان. به احترامشان مى ایستى. به خودت مىزنى که هِى! همین؟ مگر مىشود همین چند ثانیه رورانس و صداى دستهات در برابرشان کفایت کند؟ مگر مىشود تمام نورى که به سمت توى تماشاگر سُر داده اند را بازپسشان داد؟ بیخیال.
آنها سه نفر هستند، سه دهانِ روشن. سه ماهیِ عاصى که در اقیانوس صحنهِ خوش میرقصند.
دستمریزاد به سجاد افشاریان به خاطر حمایتش از این قبیل جریاناتِ نوپا و کاردُرُست.